محمدجواد جزینی در جلسهی نقد رمان «هیچ کس این زن را نمیشناسد»، این اثر را رمان متفکرانه ای خواند که به یک دوره تاریخی که جای آن در متون ادبی خالی است، پرداخته است.
به گزارش صبا، جلسه نقد و بررسی رمان «هیچ کس این زن را نمی شناسد» نوشته ندا رسولی چهارم تیرماه در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان با حضور محمدجواد جزینی، احسان رضایی و جمعی از علاقه مندان به ادبیات داستانی برگزار شد.
در ابتدای این جلسه، ندا رسولی در پاسخ به سوال احسان رضایی درباره ایده اولیه این رمان گفت: یکی دو روایت واقعی از زمان اشغال ایران، یعنی سال ۱۳۲۰ و پیامدهای بعد از آن مثلِ قحطی شنیدم که برایم تاثیرگذار بود، این باعث شد که به مطالعه این مقطع تاریخی بپردازم و فکر کردم که با توجه به اهمیت این دوره تاریخی، میشود حرفهای مهم و خوبی را در اینباره در ظرف داستان گنجاند.
سپس ندا رسولی، بخشی از رمان را خواند و بعد از آن محمدجواد جزینی به عنوان اولین سخنران اظهار کرد: کار منتقد این است که یک چراغ قوه بیندازد و جهان داستان را روشنتر کند و همچنین کمک کند آن گونه که خود آن جهان را میبیند، دیگران هم ببینند. میخواهم بگویم آن چه را که ما به عنوان روشنگری متن میگوییم یک بخش است، یک بخش هم مربوط به سلیقه و اختلاف نظر منتقد با نویسنده است. به هر حال من از رمان «هیچ کس این زن را نمیشناسد» لذت بردم و تلاش میکنم که این لذت را با شما هم درمیان بگذارم و ببینم که آیا شما هم با من هم قول هستید یا نه.
وی افزود: همانطور که در کلام نویسنده هم بود، ندا رسولی ما را از دوره زمانه خودمان عقبتر برده و دست روی یک دوره تاریخی گذاشته که جایش در متون ادبی ما خالی است. برخلاف اغلب رمانهایی که امروزه میخوانیم و نویسندههایشان به مسائل سیاسی، اجتماعی روز میپردازند، نویسنده در کارش یک پس زمینه تاریخی استفاده کرده است. اگر نویسنده، روسیه را در گفتمان سیاسی امروز وارد کتابش کرده و نقدی بر امپراتوری روسیه زده، نشان دهنده این است که «هیچ کس این زن را نمیشناسد» رمان متفکرانهای است و پرداختن به این مضمونِ جالب توجه از هوشمندی نویسنده بوده است.
این منتقد در ادامه بیان کرد: وقتی به بخشی از تاریخ نگاه میکنیم، میبینیم که روس ها جنایتهای زیادی را در برابر ایران مرتکب شدهاند. نویسنده میخواهد این دوره تاریخی را برای ما باز کند و بگوید که چه اتفاقی افتاده که این حسن بزرگی است و این که نویسنده مثلِ خیلیها درباره این مساله سکوت نکرده کار شایستهای انجام داده است. اما آنهایی که برمیگردند عقب باید مساله امروز را بگویند. یعنی در عین این که از یک دوره تاریخی حرف میزنند، آن را به مسائل روز وصل کنند.
جزینی در ادامه یادآور شد: نویسنده تلاش کرده که این بستر تاریخی را کنار بگذارد. آصالِ جوان را میآورد و قصه عاشقانه میگوید، پسزمینه را عقب میبرد و ما را سرگرم قصه عاشقانه میکند. اما قصدش گفتنِ آن زمینه تاریخی، سیاسی و اجتماعی است. اهمیت این زمینه اجتماعی، سیاسی و تاریخی این است که وقتی شما یا من که این دوره تاریخی را نخواندهایم، رمان را میخوانیم باید آن دوره در این رمان برایمان متجلی شود. در اینجا هم ندا رسولی تلاش کرده که رمضانی را که در قحطی مجبور به فروختنِ بچهاش میشود و راز داستان بر آن استوار است را بیاورد. اما کاری که نویسنده نمیکند و بهتر بود به آن اشاره می کرد، این است که علاوه بر حضور روس ها، به بیهویتی و نابسامانی حکومتی که منجر به حضور روس ها شده، اشاره میکرد.یعنی تن دادنِ حاکمانِ بیلیاقت به قراردادهای نکبتبار باعث حضور روس ها شد که نویسنده به این بخش نپرداخته است. یعنی نویسنده به تحلیلِ لایههای زیرین که تحلیلِ مناسبات اجتماعی است وارد نشده است که اگر وارد میشد، عمقِ بیشتری به رمان میداد.
این منتقد در ادامه به داستان نویسان دیگری که به این مقطع تاریخی توجه کرده اند، اشاره کرد و گفت: اولین کتابی که به زمینه این رمان نزدیک است، کتابِ «حیات یحیی» نوشته یحیی دولتآبادی است. یحیی دولتآبادی در زمره اولین رماننویسان ایرانی، قبل از جمالزاده است که در کتاب «حیات یحیی» خاطرات خودش را درباره آذربایجان نوشت و در آن گزارشهای تکاندهندهای از آذربایجان، قحطی و ظلم روس ها را میبینیم. بعد از آن هم نویسندههای دیگری به این رویداد تاریخی توجه کردهاند.
محمدجواد جزینی در بخش دوم صجبتهای خود درباره ساختمان رمان «هیچ کس این زن را نمیشناسد» اظهار کرد: در این رمان، نویسنده به شکلِ سنتی و خطی داستان را روایت نکرده و یک ساختار فنیتری برای رمان پیش کشیده است. به این شکل که دو خطِ روایی متفاوت برای رمان در نظر گرفته است که یکی در میان عوض میشوند. یک فصل من روای و یک فصل دانای کل. در فصلهای من راوی ما با آصال، یعنی جوانی مواجه میشویم که عاشق دختری به نام هما میشود. هما و مادرش رازآلود هستند و ما فکر میکنیم که با یک قصه عاشقانه طرفیم. اما در فصلهای زوج یعنی دانای کل، ماجرا عوض میشود و ما به سارگل و صالحی برمیخوریم که در شهر زندگی میکنند. شهر به هم میریزد و توسط روس ها اشغال میشود و آنها مجبور به مهاجرت به روستا میشوند که در روستا با بروز قحطی و… ماجراهایی برایشان پیش میآید. این داستانها که به ظاهر ربطی به هم ندارند، موازی هم پیش میروند و در جایی به هم میرسند. یعنی نویسنده تمهیدی به خرج داده که در عین اینکه جذابیت داستان بیشتر شود، برای مخاطب هم تنوع ایجاد کند. در واقع ساختمان این اثر، داستان در داستان است و به شیوه غیرخطی روایت شده است.
جزینی یادآور شد: از پیشترها ثابت شده که همه قصهها بر یک ساختار روشن و تکراری استوارند. یعنی هر قصهای الگویی دارد. در این رمان ما با چند الگو مواجه میشویم: ۱٫ الگوی یک قصه عاشقانه.(بخشهای من راوی) ۲٫ الگوی انسان ضعیف (بخشهای دانای کل، مربوط به قحطی و آن سختیها که برای سارگل و اطرافیانش پیش میآید.) ۳٫ یک معما هم داریم. ندا رسولی در این رمان دست روی دو الگوی جذاب گذاشته و از ترکیب آنها به اضافه یک معما یک داستان جذاب روایت کرده است. یعنی از ترکیب این چند الگوی جذاب یک مولتیپترن نوشته و کار هوشمندانهاش این بوده که به جای اینکه از یک الگو استفاده کند، از چندتا الگوی اصلی استفاده کرده است که در بینِ این الگوهای اصلی، الگوهای کوچکتری هم داریم. مثلِ مرضیخوشگله، اینجا الگوی خیانت هم وارد میشود که این ترکیبها برای ما جذاب است و باعث میشود ما داستان را دنبال کنیم.
جزینی درباره شخصیت های رمان توضیح داد: درباره شخصیتهای رمان باید بگویم که برای من چندتا از شخصیتهای فرعی خیلی جذاب بود. با این که این شخصیتها در حجم کمتری از داستان حضور داشتند. به نظرم مرضی یکی از جذابترین این شخصیتهاست. شخصیتی که نارو میزند، مرا غافلگیر میکند و در ذهن میماند. همچنین شخصیت ایلگار. ایلگار نانوای روسی است که خوب ساخته شده و جذاب است.
محمد جواد جزینی در بخش بعدی صحبتهای خود گفت: این بخش از گفتههایم مربوط به اختلافات سلیقهای من با نویسنده است. مثلا من درباره زبان رمان، با نویسنده اختلاف نظر دارم. مثلا در جایی نویسنده نوشته که لبهایش را چروکاند. من این جمله را نمیپسندم و اصلا با کاربرد فعل «چروکاند» مشکل دارم. یا در جایی دیگر به جمله «ابروهای پیوسته و سیاهش را گره زد.» برمیخوریم که گره زدن ابرو چندان جالب نیست. در جایی دیگر نویسنده نوشته «از خوشحالی توی پیراهن خودش نبود.» بهتر بود که گفته میشد از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید. این دست جملهها و ترکیبهای زبانی، اختلافاتی است که من با نویسنده دارم. با همه این حرفها چیزی از ارزش و لذتی که من هنگام خواندن این اثر بردم کم نمیشود و «هیچ کس این زن را نمیشناسد» کار ارزشمندی بود.
در ادامه این نشست، احسان رضایی و تعدای از حاضران درباره اثر صحبت کردند.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است