به‌نوعی به خطوط قرمز نزدیک نشدیم | پایگاه خبری صبا
امروز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۳۳

به‌نوعی به خطوط قرمز نزدیک نشدیم

«بخشی از نمایش، مشابه خارجی دارد. در این بخش هم چون همه با هم یکی می‌شوند، به‌نوعی به خطوط قرمز نزدیک نشدیم.»

نمایش «آمادئوس» نوشته پیتر شفر، با ترجمه و بازنویسی مینو جان‌محمدى و کارگردانی جواد مولانیا از ۱۵ فروردین‌ماه ساعت ۲۱ آمده است. مجید نوروزى، فربد فرهنگ، نسرین درخشان‌زاده، عارف عباسی، نسیم شجاعی، محمد صادقی، تیفن دلمس، مهرناز فراهانی، دلوین ذبیحی، فاطره اصحابی، مهشاد بهرامی‌نژاد، نسترن خطیب‌پور، دریا دریایی، شیدا سفیدگری، مریم صبوری و رعنا مورعی بازیگران این نمایش ۱۱۰ دقیقه‌ای هستند. این نمایش که به‌صورت چهارزبانه اجرا می‌شود، داستان ۱۰ سال از زندگی ولفگانگ آمادئوس موزارت و آهنگساز دربار آنتونیو سالی‌یری را روایت می‌کند که در حسد غرق می‌شود. به بهانه این اجرا با جواد مولانیا؛ کارگردان، طراح نور و حرکت نمایش گفت‌وگو کرده‌ایم.

چه شد که تصمیم گرفتید نمایش «آمادئوس» را براساس نمایشنامه پیتر شفر روی صحنه ببرید؟

من تنها شنونده حرفه‌ای موسیقی هستم اما در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که موسیقی در آن جریان داشته است. مجسد مولانیا؛ برادر من آهنگساز است و با خونندگانی همچون سالاار عقیلی، وحید تاج و … کار کرده است و در سراسر دنیا برنامه اجرا کرده است. درنتیجه در منزل ما همیشه موسیقی خوب گوش داده می‌شد و موسیقی کلاسیک هم از آن گروه موسیقی‌هایی بود که ما زیاد می‌شنیدیم. از دوران دبیرستان تمایل داشتم که این نمایشنامه را روی صحنه ببرم. از دوران دانشگاه با مینو جان‌محمدی؛ مترجم و بازنویس نمایشنامه، موسیقی گوش می‌دادیم و درباره این متن حرف می‌زدیم. همواره این متن را دوست داشتم و حتی در رویاهای خود می‌دیدم که روزی این متن را کار می‌کنم چون به‌ترتیب باخ، موتزارت و بتهون را دوست داشتم. درنهایت دوستی من با نادر مشایخی به من این امکان را داد که سراغ اجرای این متن بروم چون نوعی جرات را در من بیدار کرد. وقتی به مشایخی گفتم که قصد دارم نمایش «آمادئوس» را اجرا کنم، به من گفت که سر پروژه می‌ماند و در تمام این مدت کنار من بود. اتفاق‌های خوش‌آیندی برای من افتاد که یکی دیگر از آن‌ها حضور نویسنده‌ای بسیار خوب؛ مینو جان‌محمدی بود که بسیار به من کمک کرد. او در ایران نبود اما از آن سر دنیا با هم در تماس بودیم و نمایشنامه را به اجرا رساندیم.

نمایش «آمادئوس» بسیار روی موسیقی استوار است و موسیقی رکن اصلی نمایش است. بسیاری از هنرمندان معتقد هستند سالن حافظ در بحث آکوستیک دچار مشکل است. چه برنامه‌ریزی‌ای کردید که صدای درستی به مخاطب برسد؟

نخستین نکته این بود که اصلا نباید از میکروفن استفاده می‌کردیم چون من به‌شدت با میکروفن مخالف هستم. حتی دلوین ذبیحی؛ خواننده خردسال گروه ما هم باید بدون میکروفن روی صحنه حاضر می‌شد. اصلا نمی‌فهمم چرا بازیگر تئاتر باید قبول کند که از میکروفن استفاده کند؟! میکروفن پرسپکتیو را از بین می‌برد و صدایی یک‌لول و مشکل‌دار در سالن شنیده می‌شود. حذف میکروفن‌ها به‌شدت به آکوستیک سالن کمک کرد. از سویی دیگر سازبندی‌هایی که آرمان پارسیان در نظر گرفته بود هم به ما کمک کرد شاید اگر سازهای دیگری را در نظر می‌گرفت، این صدادهی را نداشتیم. درواقع من با کمک آرمان پارسیان سازها را به گونه‌ای در چهار بخش سالن چیدیم که برخی سازها دور و نزدیک باشند تا صدای ساز از تمام سالن بیاید. از تمام این بحث‌ها گذشته، مگر چند  سالن خوب در ایران وجود دارد که صدای ساز در آن‌ها درست شنیده شود؟! بنابراین می‌دانستیم که این مساله، نوعی چالش و مشکل برای ما محسوب می‌شود اما خوشبختانه اتفاق خوش‌آیندی افتاد.

یکی از جذابیت‌های نمایش شما بی‌تردید حضور دلوین ذبیحی بود. او را چگونه پیدا کردید؟

دلوین عزیز یک استعداد خارق‌العاده است. او قطعه «ملکه شب» اثر موتزارت را می‌خواند که یکی از سه یا چهار قطعه دشوار دنیا است. او به‌راحتی می‌تواند این قطعه را بخواند و جالب این‌جاست که او روی صحنه بسیار راحت است و خونسرد به تماشاگران نگاه می‌کند. جالب این‌جاست که بسیاری از مخاطبان به من گفتن چقدر خوب لب می‌زند چون فکر می‌کردند صدا، پلی‌بک است! بسیاری از مخاطبان باور نمی‌کنند که خود او روی صحنه و به‌صورت زنده این قطعات را اجرا می‌کند! از دید من دلوین یک نابغه است. زمانی‌که نادر مشایخی برای نخستین‌بار خواندن او را دید، با تعجب به من نگاه می‌کرد و تحت‌تاثیر قرار گرفته بود.

شما علاوه‌بر کارگردانی، طراحی نور و حرکت نمایش را هم بر عهده داشتید. طراحی حرکت نمایش به‌شدت دشوار و حساس است و باید به گونه‌ای در این زمینه کار کرد که خطوط قرمز هم رعایت شوند. چگونه طراحی این بخش را انجام دادید؟

در گذشته شاگرد سیروس شاملو؛ پسر احمد شاملو بوده‌ام و با او پانتومیم کار کرده‌ام و به این طراحی علاقه‌مند بودم اما در زمینه با طراحی حرکت در ایران مشکلاتی وجود دارد چون زمانی‌که از طراحی حرکت صحبت می‌شود، همه به یاد باله و سماع می‌افتند درحالی‌که من تمایل داشتم طراحی‌حرکت نمایش با فرم معاصر باشد. حتی نمی‌خواستم حرکات مدرن باشد بلکه دوست داشتم این حرکات به زمانه خودمان نزدیک باشد. با بسیاری از طراحان حرکت خوب ایرانی صحبت کردم اما یا وقت نداشتند به پروژه بپیوندند و یا از آن‌چه در ذهن من بود، بسیار دور بودند. وقتی یک یا دو نفر از این طراحان تست زدند، دیدم فرم کار شبیه تئاترهای دیگری است که این روزها می‌بینیم اما برای این‌که وارد خطوط قرمز نشویم، حرکات خشن را به نمایش وارد کردم. شرایط را به گونه‌ای پیش بردم که کسی به جنسیت اعضای گروه فرم فکر نکند. خوشبختانه هیچ‌یک از بخش‌های گروه حرکت ما نیاز به بازبینی دوباره و مسائلی از این دست پیدا نکرد. 

البته خشونت در حرکات گروه فرم چندان از تم کار، جدا نیست چون نوعی خشونت پنهان ناشی از حسادت و … در این نمایش به چشم می‌خورد که با حرکات گروه فرم کاملا همگون است.

دقیقا همین‌طور است. اگر به ابتدای نمایش دقت کنید، در چهار یا پنج دقیقه نخست نمایش که گروه فرم وارد می‌شوند، حرکاتی را انجام می‌دهند که تمام نمایش در آن حرکات روایت می‌شود. از شکم‌درد موتزارت تا حسادت، خشم، کابوس و ترسی که در نمایش جریان دارد از این حرکات به مخاطب منتقل می‌شود و پس از آن، به نمایش وارد می‌شویم. تمام این تم‌ها در طراحی حرکات فرم در نظر گرفته شده است.

در این نمایش شاهد برخی کدگذاری‌ها در طراحی‌لباس هستیم، همچون کفش آل‌استار قرمزی که پای گروه حرکت و همسر موتزارت است و آل‌استار مشکی پای سالیری و رزنبرگ و … کمی درباره شرایط طراحی لباس نمایش بگویید.

این‌که این نوع لباس برای مخاطبان سوال ایجاد کند، یعنی به آ»‌چه می‌خواستم رسیده‌ام. اصلا دوست نداشتم وارد دوره ویکتورین بشوم. به همین دلیل طراحی‌لباس نمایش دشوار بود. از آن جوراب‌های بلند، شلوارک‌های سفید و … دوری کردم تا طراحی مدرن‌تری داشته باشم. از سویی دیگر باید دخترانی که در گروه فرم بودند باید پوشش مناسبی داشتند. به این فکر بودم که چه کنم تا این افراد در ذهن‌ها باقی بمانند و در ذهن‌ها باقی بمانند که به کفش ساق‌بلند کانورس رسیدم. احساس کردم این کفش می‌تواند هم در به یاد ماندن شخصیت‌ها به ما کمک کند و هم کاری کند که لحن‌مان مدرن‌تر شود. چون معتقدم که نمایش ما در دورانی اتفاق می‌افتد که به هیچ دوره تاریخی تعلق ندارد. درواقع می‌خواستم از محدودیت تاریخی و جغرافیایی فرار کنم. در این نمایش هیچ المانی پیدا نمی‌کنید که شما را به زمان یا مکان خاصی ارجاع دهد. دوست داشتم تجربه‌ای متفاوت داشته باشم. جالب اینجاست که بسیاری زا افرادی که نمایش را دیده‌اند به من پیام داده‌اند و از من پرسیده‌اند که چرا این کفش‌ها را پای بازیگران کرده‌ام. درواقع دوست داشتم مخاطبان به این مسائل فکر کنند.

اتفاقا شاهد هستیم که سربندهای رنگارنگی بر سر اعضای گروه فرم هست که در بدو امر این تصور را به‌وجود می‌آورد که از دید نمادشناسی می‌توان به این افراد و رنگ‌ها نگاه کرد اما گویا این تفاوت رنگ تنها هویت‌های مختلف این شخصیت‌ها را نشان می‌دهد.

کاملا همین‌طور است. این افراد کلیتی هستند که هر کدام فردیت خاص خود را دارند. این مثال در بخش دامن هم دیده می‌شود. بازیگران هر یک کار خود را انجام می‌دهند اما در نهایت زمانی‌که از یکدیگر دور می‌شوند، به یک دامن تبدیل می‌شوند. در ابتدا تصور می‌شود که افراد به‌همراه خود پارچه‌هایی دارند و با آن حرکت می‌کنند اما درنهایت به یکپارچگی می‌رسند.

یکی از تابلوهای زیبایی که در نمایش خلق شد، همین بخشی بود که بازیگران با حرکات فرم روی صحنه می‌آیند و در نهایت به نوعی یگانگی با یک دامن بسیار بزرگ می‌رسند.

البته باید این نکته را اعلام کنم که این بخش از نمایش، مشابه خارجی دارد. در این بخش هم چون همه با هم یکی می‌شوند، به‌نوعی به خطوط قرمز نزدیک نشدیم.

در این نمایش شما از ویدئوپروژکشن هم استفاده کردید و برخی تابلوها را در این بخش می‌دیدیم. انگار ذهن موتزارت را می‌بینیم. چگونه به این تابلوها رسیدید؟

رشته تحصیلی من نقاشی بوده است و همیشه علاقه داشتم از نقاشی در تئاتر استفاده کنم. تمام نقاشی‌هایی که می‌بینید، آثار معروف هنرمندان سراسر جهان هستند. حتی صحنه‌هایی که اجرا می‌شوند را بر اساس این تابلوها در نظر گرفته‌ام. اکثر تابلوهایی که در ویدئوپروژکشن می‌بینید، آثار روتکو هستند. یا صحنه کشته شدن موتزارت، بر اساس یک تابلو از روبنس طراحی شده است، صحنه عروسی اثری از فرانسیسکو گویا است و …. تمام این تابلوها را چیده بودم تا تصویرها به آثار مطرح هنرمندان جهان ارجاع داشته باشند. البته متاسفانه امکانات فنی سالن‌های ایران این امکان را به ما نمی‌دهد که بتوانیم به‌درستی از این تصاویر استفاده کنیم. تالار حافظ دو اجرا در روز را تجربه می‌کند و ما ناچار هستیم هر روز این پرده را جمع کنیم. متاسفانه دارم به این نتیجه می‌رسم که از این پروژکشن صرف‌نظر کنم چون واقعا برداشتن و وصل کردن این پرده دشوار است. این مساله به جنبه‌های بصری کارمان ضربه می‌زند.

دو اجرای تئاتر در یک روز که اتفاق نامناسبی است اما در برخی از سالن‌ها شاهد سه الی چهار اجرا هم هستیم!

واقعا این برخورد با تئاتر خنده‌دار است.

زوم:

ارتباط موسیقی از زبان فراتر است

یکی از نکاتی که در نمایش‌های شما بسیار به چشم می‌خورد مساله زبان است. چه شد که تصمیم گرفتید این نمایش را به‌صورت چهارزبانه اجرا کنید و تیفن دلمس؛ بازیگر فرانسوی را هم به گروه بازیگران این اثر اضافه
کنید؟

در نمایش «سوءتفاهم» که بر اساس نوشته آلبر کامو آماده شده بود و به‌عنوان کارگردان آن را به زبان فرانسوی در تئاتر باران اجرا کردم، با تیفن دلمس آشنا شدم و دوست داشتم از او در «آمادئوس» هم استفاده کنم. به همین دلیل از مینو جان‌محمدی خواستم صحنه‌ای را بنویسد که در آن موتزارت شروع می‌کند به تدریس به یک گروه خارجی. سالیاری با بدجنسی موتزارت را به جایی می‌فرستد که زبان هنرجویان با زبان موتزارت متفاوت است. این صحنه اصلا در نمایشنامه شفر نبود. به این قصد این بخش را به نمایش افزودم که به مخاطبان نشان دهم که موسیقی زبان نمی‌شناسد چون می‌بینیم موتزارت به داخل خانه می‌رود و با نواختن یک آکورد با این هنرجویان ارتباط برقرار می‌کند. درنهایت هم با این هنرجویان در یک تیم قرار می‌گیرد و برعلیه سالیاری موسیقی می‌سازد. این موسیقی را هم خودمان ساخته‌ایم و ترانه آن را خودم گفته‌ام. و.قتی با یک ساز، موسیقی نواخته می‌شود، یعنی من با شما حرف زده‌ام و اصلا نیازی نیست شما با زبان من آشنا باشید. همان‌طور که وقتی به موسیقی موتزارت گوش می‌دهیم، اصلا با زبان او کاری نداریم بلکه تنها از موسیقی لذت می‌بریم. ارتباطی که موسیقی برقرار می‌کند از زبان فراتر است. من مردم را دعوت می‌کنم به تماشای یک نمایش پر از حرکت و شنیدن اپرا.

 

مینا صفار

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است