جمشید ملک پور پژوهشگر ونویسنده رمان "کاشف رویا" در مورد ویژگی اصلی این کتاب می گوید:تم اصلی "کاشف رویا" عشق است و هیچ عشقی برای من بالاتر از نوشتن درباره عدالت و زن نیست.
جمشید ملکپور، پژوهشگر و مدرس تئاتر و نویسنده کتابهای مرجع و مشهور «ادبیات نمایشی» در ایران»، «درآمدی بر تاریخ نمایش»، بهتازگی داستانی نوشته بهنام «کاشف رویا» که اگرچه بهاعتقاد برخی برای افراد بالای ۴۰ سال مناسب است، اما خواندنش برای جوانان نسل امروز که شاید کمتر با تاریخ این مرزوبوم آشنا هستند، خالی از لطف و فایده نیست. درباره این داستان و چگونگی خلق آن با این مدرس تئاتر که درحالحاضر در کانادا زندگی میکند گفتوگویی داشتیم.
عشق، تم اصلی رمان «کاشف رویا» است، در این دنیای بیعشق چه شد که این مضمون را انتخاب کردید؟ آیا به عشق شرقی و اساسا طبقهبندی عشق اعتقاد دارید و اینکه برخی معتقدند که شما در این رمان، عشق شرقی را به تصویر کشیدهاید؟
با شما موافقم که تم اصلی «کاشف رویا» عشق است. اما موافق نیستم که دنیا عاری از عشق شده است. نوشتن، خود عشق است. اصلا مگر میشود عاشق نبود و داستان نوشت؟ نمایش کار کرد؟ فیلم ساخت؟ هیچ عشقی برای من بالاتر از نوشتن درباره عدالت و زن نیست و «کاشف رویا» راجع به عشق، عدالت و عشق به زن است. عدالتی که از من و مای هنرمند برای سالهای زیادی گرفته شد. از فروغ و ناصر گرفته شد. شرقی؟ این هم درست است. برمیگردد به فلسفه شرقی عشق که بیشتر مجازی است و در پس پرده پنهان و وقتی هم آشکار باشد، معمولا به تراژدی ختم میشود.
این رمان ازنظر ارزش ادبی جایگاه ویژهای در بین خوانندگان و حتی برخی نویسندگان بنام همچون عباس معروفی پیدا کرده است، اندکی درباره فرم روایی این داستان برایمان بگویید و اینکه چگونه به این فرم دست یافتید؟
در نقدی خواندم «کاشف رویا» یک داستان پسامدرن است. در جایی دیگر نوشتهاند فراتر از نظم و قاعده. خود من بیشتر آن را ضدساختار میبینم. اگر اینها را کنار هم بگذاریم طبیعتا به گرایشی میرسیم که داستان در بستر آن شکل گرفته و سپس با برخورد با موانع تخیلی و واقعی دوباره از هم پاشیده است. این گرایشی که در من بوده و داستان «هفت دهلیز» و «کاشف رویا» از برخورد شهابسنگهای آن به وجود آمده، معجونی از چپ و آنارشیسم است. چپ و آنارشیسمی در آن واحد که میتواند غریب و بیباور باشد. اجازه بدهید این را کمی توضیح بدهم. هر دو واژه چپ و آنارشیسم در جامعه ما بد تعریف و فهمیده شدهاند. چپ یک گرایش است نه یک ایدئولوژی. یک بینش و تفکر است و نه یک ساختار سیاسی و مذهبی یا ضد مذهبی. نوعی زیباشناسی است. عدالتطلبی است همچنان که آنارشیسم هرجومرج نیست. آنارشیسم با نظم تحمیلی مخالف است نه با هر نظمی. این گرایش تا زمانی گرایش است که قانونمند نشده است. اساسنامه ندارد. اگر این گرایش را قانونمند کنیم و برایش اساسنامه بنویسیم و هر چه در آن هست را درست بدانیم و هر آنچه در آن نیست را نادرست و حتی برای آن تشویق و مجازات در نظر بگیریم، آنوقت میشود ایدئولوژی. میشود ساختار یکخطی. میشود شخصیت یکخطی. در نوشتن این داستان سعی کردم تا از این ساختار یکخطی پرهیز کنم.
بهعنوان نویسنده، آیا این رمان را سیاسی میدانید؟ و اینکه چه شد فضای پرتنش سیاسی سالهای دهه ۶۰ را انتخاب کردید و به تصویر کشیدید؟
فکر کنم در جواب سوال بالا کمی این را توضیح دادم. تنش لازمه ساختن و ویران کردن است که گفتم ضدساختار این داستان است. دهه ۶۰، دهه تحمیل نظم نو و عکسالعمل نظم کهنه بود. گیر کردن بین جاذبه دو کره آسمانی بود. دعوای فلسفه و دین بود. شعر با نثر. بکت با تعزیه. مخملباف با تارکوفسکی. زن با زنانگی و مرد با مردانگی. هیچ قطبنمایی در آن سالها روی هیچ سمت و سویی مکث نمیکرد تا بدانیم کجا هستیم و چه باید بکنیم. همهچیز در حال چرخش بود. من هم آن وسط بودم.
آیا میتوان داستان «کاشف رویا» را روایت روزهای پرماجرای هنرمندان و روشنفکران در جریان انقلاب ارزیابی کرد؟
در همه جای دنیا انقلاب برای هنرمندان و روشنفکران تا زمانی انقلاب است و زیبا و قابلفهم که یا در داستانها باشد یا روی پرده سینما و صحنه تئاتر. بیرون از آثار هنری و ادبی یا انقلاب هنرمند را نمیفهمد یا هنرمند انقلاب را. نتیجه هم که معلوم است. «کاشف رویا» میخواهد همین را بگوید.
شما خودتان مدرس تئاتر و نویسنده کتابی درباره تاریخ تئاتر ایران هستید و در این داستان هم عشق دو هنرمند تئاتر را به روایت درآوردهاید، آیا تجربیات شما بهعنوان یک پژوهشگر و نویسنده تئاتر کمکی در نوشتن این رمان به شما کرد؟
حتما. من هر آنچه را که نتوانستم بهعنوان یک پژوهشگر تئاتر ایران که با سینمای ایران هم آشنا است، در کتاب «ادبیات نمایشی در ایران» بگویم در «هفت دهلیز» و «کاشف رویا» تصویر کردم. من بهدلیل کارکردن در تئاتر و سینمای ایران دریافتم که چگونه اکثر آثار روی صحنه تئاتر و پرده سینما ناتورالیستی هستند درحالیکه پشتصحنه و پرده، سوررئالیسمی آمیخته به جنون و تباهی جولان میدهد.
در روایت داستان «کاشف رویا» از تکنیک فلاشبک استفاده کردهاید، آیا دلیل خاصی برای این انتخاب وجود داشت، مثلا اینکه داستان نوعی مستند تاریخی است؟ آیا اصلا قبول دارید که رمان شما نوعی مستند تاریخی است؟
فلاشبک (گریز به گذشته) تکنیکی است که کهنه نمیشود. اگر درست استفاده شود به قدرت کنش و واکنش دراماتیک میافزاید. عنصر تعلیق را قوی میکند. خصوصا برای ساختارشکنی هم مفید است. مستند تاریخی؟ نمیدانم. برای من که تاریخ فقط خاطره است آن هم سیاهوسفید.
به نظرم از خلال خواندن «کاشف رویا»، مخاطب، تاریخ معاصر ایران را مرور میکند. دراینباره بگویید.
مخاطب خاطرات مرا مرور میکند. از یک جفت کفش جیر قهوهای. از در آهنی زندان اوین. از یک شالگردن قرمز. از بوی خوش عطر شمد زیر گوش یک زن...
پریا لطیفیخواه
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است