«دندان مار» سرآغاز سینمای اجتماعی سال‌های پس از انقلاب است

این نوشته نقد فیلم نیست. حتی یادداشتی کوتاه و کلی بر این محبوب‌ترین فیلم مسعود کیمیایی برای من هم نیست. شبه‌فهرستی از تمام ویژگی‌هایی است که گرد آمدن‌شان در یک فیلم فقط به معجزه می‌ماند. بسیاری از این ویژگی‌ها حتی ممکن است در نگاه نخست و چه‌بسا تماشای سوم و پنجم به چشم آنها که «دندان مار» را دیده و حتی به آن دل باخته‌اند، نیامده باشد. اینکه به آنها هم اشاره‌ای می‌کنم، نتیجه کشفیات احیانا نبوغ‌آمیز من نیست بلکه نهان ماندن‌شان از بسیاری چشم‌ها، محصول ظرافت و ظرفیت غریب فیلم در انباشتگی بیش از حد قابل تصور از حس‌ها، حرف‌ها، جزئیات و کلیات سرشار و ستودنی‌ست:

«دندان مار» سرآغاز و سرسبد سینمای اجتماعی سال‌های پس از انقلاب است. سیاست‌های تبلیغی حمایتی مدیریت سینما در آن سال‌ها جز پاره‌ای رویکردهای دم‌دستی به مضامینی همچون اعتیاد، مجالی برای بازنمایی معضلات جاری جامعه نمی‌داد و «دندان مار» با نقب‌زدن به انبوهی مسائل جامعه آن زمانه و بعد‌ها، از مهاجرت و جنگ‌زدگی و فقر تا فحشا و قاچاق و دلالی، یک پیشگام تمام‌عیار به‌شمار می‌رفت. دوری از شعار در عین بهره‌مندی از صراحت و تیزی ضروری این نوع بیان سینمایی، این تجربه نخست را به الگویی آرمانی برای سینمای اجتماعیِ عموما شعارزده و تاریخ مصرف‌دار بعد از انقلاب ما بدل کرده است.

تک‌تک رابطه‌های دوستانه فیلم، چه رابطه دریغ‌انگیز استاد و شاگردی آقا جلال (جلال مقدم) و رضا (فرامرز صدیقی) و چه حتی دوستی و صمیمت رضا و خواهرش زیور (گلچهره سجادیه) و اینکه آن همه با هم «ندار» هستند، از استثناهای تاریخ سینمای ما به‌لحاظ شدت تاثیر عاطفی بر مخاطب به‌حساب می‌آیند. به‌ویژه در حالی که دوستی‌ها و درد دل‌ها در فیلم‌های این سینما از فرط تکرار، بیشتر اوقات بی‌رمق و بی‌اثر است.

در‌‌ همان سالی که «مادر» علی حاتمی ساخته شده بود، تصویر «دندان مار» از فقدان مادر و جنس اندوه آن، درست برعکس تصویر زیبای به پیشواز مرگ رفتن در آن فیلم، بس اندوه‌بار و دردمندانه بود. دو سکانس نشستن بالای جنازه مادر و بعد‌تر رفتن سر ِخاک به اتفاق جلال و دیدن احمد (احمد نجفی) در آنجا، به‌ندرت در فیلم دیگری تا این حد به اصالت و عینیت ایرانی نزدیک از کار در آمده است.

* اشاره به محنت‌های مردمی که در ابهام حاصل از احتمال شهادت، اسارت یا مفقود‌الاثری عزیزشان در جبهه‌های جنگ ایران و عراق بودند، برای اولین بار و به اثربخش‌ترین شکل‌ در «دندان مار» دیده و شنیده می‌شود.

 ضربان زندگی در زاغه‌ها و محله‌های پرازدحام جنوب تهران و خانه‌ها و مسافرخانه‌هایش همچنان در هیچ فیلم دیگر این سینما تا این اندازه نتپیده و با گوش و گوشت و چشم و لامسه تماشاگر ایرانی درک نشده است. برخی نماهای دور و عمومی خیابان‌های آن حوالی چه وقتی دوربین کنار رضا تراولینگ می‌کند و چه وقتی گذر رضا و احمد و بچه‌های سیگارفروش پشت سرشان را از بالا نشان می‌دهد، پررنگ‌ترین خاطره‌های بصری ثبت‌شده در سینمای ایران از نبض و اصل بقا و منازعه برای بقا در آن خشونت و وخامت است.

* موسیقی فریبرز لاچینی برای «دندان مار» که اتفاقا با رفتاری مقتصدانهدر شروع به‌شدت سینمایی فیلم با نمایش فروش تار و تنبک خبری از آن نیست، رنگ و ضرب آئینی، حماسی، اعتراضی و هم‌دلانه‌ای نسبت به زیست آدم‌های اصیل و شرافت‌فهمِ فیلم در دل و ذهن بیننده پدید می‌آورد که نمونه‌اش در سینمای کیمیایی زیاد و در بقیه سینمای ایران انگشت شمار است.

 آنچه امروز با عنوان «پایان معلق»، به‌جا و بی‌جا، ظریف و متناسب با موقعیت درام و احوال آدم‌ها یا بی‌ربط و فقط بابت متفاوت‌نمایی در سینمای ما به‌وفور به‌کار می‌رود، یکی از نخستین و درست‌ترین نمونه‌هایش را در «دندان مار» به خود دید.

جا و مجال این نوشته تمام شد و هنوز بسیاری از آنچه باید در این فهرست‌واره می‌آمد، به‌جا مانده است. اما این را باید بگویم که اگر نام مسعود کیمیایی در تمام تاریخ سینمای ما فقط در تیتراژ همین یک فیلم می‌آمد، می‌توانست همین جایگاهی را در یاد دادن مفهوم «تاثیر عاطفی/ انسانی سینما» به من و ما داشته باشد که امروز دارد.

رضا کارگر چاپخانه، پس از فوت مادرش یادگاری‏های مادر و پلاک برادر گم‏شده‏اش را برمی‏دارد و در مسافرخانه‏ای ساکن می‌شود. پس از مدتی بین او و هم‏اتاقی جوانش که یک جنوبی جنگ‏زده‏ به نام احمد است، رابطه صمیمانه‏ای برقرار می‌شود. یک روز رضا در ساک‏دستی خود یادگاری‏های مادر را نمی‏یابد و به احمد مشکوک می‌شود، اما احمد او را متقاعد می‌کند که ممکن است وسایلش را نوچه‏های «آقا عبدل» که دلال کالاهای احتکاری است، ربوده باشند. آن دو سراغ عبدل می‌روند و رضا گردن‏بند مادرش را به گردن عبدل می‏بیند، اما به‌توصیه احمد از درگیر شدن اجتناب می‌کند. عبدل دختری به نام فاطمه را به رضا می‏سپارد تا به آدرس معینی ببرد اما رضا ابتدا فاطمه را به خانه دوستش جلال و سپس به خانه مادرش می‌برد و او را به خواهرش زیور، که از شوهرش جدا شده می‏سپارد. سپس رضا و احمد سراغ عبدل می‌روند و طی یک درگیری انبار کالاهای احتکارشده او را به آتش کشیده و به خانه بازمی‏گردند.

فیلم نگاهی به شخصیت اصلی

داستان یک «رضا»

شاید هیچ فیلمسازی به اندازه مسعود کیمیایی شخصیت ماندگار و جاودانه در سینمای ایران خلق نکرده باشد. شخصیت‏هایی که همیشه در ذهن مخاطب ماندگار می‌شوند، در موقعیت‏های مختلف دیالو‏گ‏ها و رفتارهایشان در ذهن تداعی می‌شود و نقل و یاد از آن‏ها در چنین موقعیت‏هایی دلچسب و جذاب به‌نظر می‏رسد. با نگاهی گذرا به شخصیت‏های آثار مهم و ماندگار کیمیایی و نام این شخصیت‏ها، با اسمی مواجه می‌شویم که شاید بیش از هر اسم دیگری در فیلم‏های این کارگردان تکرار می‌شود: «رضا». اینکه کیمیایی علاقه خاصی به این اسم دارد آشکار است؛ و در اینکه علاقه‏مندی کیمیایی به این نام برآمده از نوعی دلبستگی و علاقه شخصی است شکی نیست.

اما مهم این است که انگار کیمیایی شخصیت‏هایی را رضا می‏نامد که بیش از دیگر شخصیت‏ها به آرمان‏ها و ایده‏آل‏های او نزدیک‏اند و به‌نوعی دغدغه‏ ها و دل‌مشغولی‏های خود کیمیایی را نمایندگی می‌کنند. نقش پررنگ زن در زندگی، انتقام، رفاقت و البته تنهایی همه ویژگی‏های مشترک این شخصیت‏ها هستند، شخصیت‏هایی که در پی فرار از این تنهایی‏اند و البته در این مسیر بهاء و تاوان سنگینی می‏پردازند. «رضا»ی «دندان مار» با بازی فرامرز صدیقی که شاید بهترین نقش‏آفرینی کارنامه‏ این بازیگر در طول دوران فعالیت سینمایی‏اش باشد، مثل دیگر «رضا»ی کیمیایی در «ردپای گرگ»، یا همچون شخصیت نوری در «سرب»، کسی است که خود حکم می‌کند و خود قصاص می‌کند. البته جهان آثار کیمیایی جهانی بی‏قانون نیست، بلکه قانونی نانوشته در این جهان جریان دارد که برآمده از سنت‏ها و آئین‏ها و غیرت‌مندی قهرمانان این جهان است و توسط خود این قهرمان‏ها هم اجرا می‌شود. در «دندان مار» مخاطب برای نخستین بار هنگامی با شخصیت رضا مواجه می‌شود که او با لباس سیاه و در تاریکی بر بالین پیکر بی‏جان مادرش نشسته است. رضا که همواره از تنهایی رنج می‌برده، حالا با مرگ مادرش تنهاتر هم شده، و کار مداوم و خستگی‌ناپذیر در چاپخانه هم او را از رمق انداخته وچشمانش را کم‏سو کرده است. او که همیشه در پیله تنهایی خودش به‌سر می‌برد و اهل داد و قال و فریاد نیست، و در‌حالی که از مقابله با همسر بداخلاق و معتاد خواهرش که او را جان به‌لب کرده، ناتوان است و در شرایطی که خودش به خواهرش اقرار می‌کند که«اگه حال و روزشو داشتم، کاری می‏کردم که دیگه دست روت بلند نکنه…» در مراسم هفت مادرش با شخصی به نام احمد آشنا می‌شود و رفته رفته رفاقتی بین او و احمد شکل می‏گیرد که از جمله بهترین تصاویر رفاقت و پرداخت این تم در سینمای کیمیایی است.

احمد با تمام نوچه‏ها و بروبیایی که دارد، نماد لات‏بازی و قمه‏به‏دستی نیست، بلکه نمادی است از خونِ به جوش آمده مردم. رضا در قامت احمد کسی را می‏بیند که می‏توان به او اعتماد و تکیه کرده و رفیق خطابش کرد. در واقع آشنایی با احمد باعث می‌شود که رضا از نو با خود مواجه شده و انگیزه این را پیدا کند که انتقام خواهرش را از شوهرخواهر سنگ‌دلش بگیرد و همچنین دختری به‌نام فاطمه را از دست آدم شروری به‌نام عبدل و دارودسته‏اش نجات دهد. در واقع به روال دنیای همیشگی کیمیایی، در «دندان مار» هم دو مرد به امید دو زن و به امید اینکه این توان و لیاقت را داشته باشند که تکیه‏گاهی برای آن دو زن باشند، سرپا می‏مانند و جا نمی‏ زنند. در سکانس پایانی، رضا که توانسته شر دو آدم شرور و بدذات را از زندگی خود و اطرافیانش کم کند، ناامید از زنده بودن احمد و دل‌نگران از این که او دیگر زنده نیست، نزد فاطمه و خواهرش بازمی‏گردد، تا اینکه در یکی از زیباترین فصل‏های سینمای کیمیایی، تصویر احمد را می‏بینیم که در کنار ماه ظاهر می‌شود. فصل پایانی فیلم، هرچند نه چندان در مسیر روایت و منطبق بر منطق داستان اما یکی از به‌یادماندنی‏ترین فصل‏های سینمای
کیمیایی است. دو رفیق هرچند خسته، اما سرپا و سربلند روبه‌روی یکدیگر ایستاده‏اند و حالا دیگر هیچ‏کدامشان تنها نیستند.

تصویر یک دوران

بدون شک مسعود کیمیایی در طول بیش از چهل سال فعالیت فیلمسازی، یکی از مطرح‏ترین و بهترین کارگردان‏های سینمای ایران بودهاست. هرچند کارگردان‏هایی مثل بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی هم هستند که دراعتبار و شهرت دست‏کمی از کیمیایی ندارند و ساخته شدن و اکران هر فیلمی از آنها یک اتفاق در جامعه سینمایی محسوب می‌شود، اما کیمیایی از یک جنبه‏ فیلمسازی استثنایی در سینمای ایران است؛ هیچ فیلمسازی در تاریخ سینمای ایران نتوانسته به اندازه کیمیایی با مخاطب عام ارتباط برقرار کند و مردم را نه به خاطر نام بازیگر که به‌اعتبار نام یک کارگردان به سینما بکشاند. به یک معنا کیمیایی تنها کارگردان تاریخ سینمای ایران است که نامش تا این حد میان توده‏های مردم و مخاطب عام شناخته شده است و برای آنها مقام یک ستاره سینما را دارد.

کیمیایی «دندان مار» را یک‌سال پس از پایان جنگ و یک‌دهه پس از پیروزی انقلاب ساخت. همان سالی که ناصر تقوایی با «ای ایران»، داریوش مهرجویی با «هامون»، عباس کیارستمی با «کلوزآپ»، ابراهیم حاتمی‌کیا
با «مهاجر» و علی حاتمی با «مادر» یکی از سال‌های درخشان سینمای ایران را رقم زدند. «دندان مار» یکی از بهترین فیلم‌های کارنامه کیمیایی و از آثار معدود او در دوره پس از انقلاب است که توانسته بین علایق و دغدغه‏‏ها و مضامین آشنای فیلمساز و اوضاع و شرایط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی روز جامعه تناسب و هماهنگی ایجاد کند و اینها را در فرمی متناسب و ساختار سینمایی مثال‌زدنی ارائه کند. در «دندان مار» بین پیش‏زمینه ماجرا که داستان شخصیت یک چاپ‌چی به نام رضا است و پس‏زمینه‌ای
متشکل از محیط و آدم‌های پیرامون شخصیت،‏ رابطه‏ای ارگانیک و یک‌دست برقرار کند. رضا کارگری است که زمانی آرمان‏های دور و درازی در سر می‏پرورانده، اما مانند بسیاری دیگر اوضاع زندگی و زمانه مطابق میل و خواست و در جهت آرمان‌هایش پیش نرفته است.

او حالا مرد تنها، بی‌کار و بیماری است که حتی بضاعت کافی برای گذران زندگی‏ ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد خواهرش را از چنگ همسر بدرفتار و معتادش نجات دهد یا پناهی برای فاطمه دختر جنگ‌زده جنوبی باشد. برخلاف اغلب ضدقهرمان‌های آرمان‌گرای کیمیایی، رضا مصداق بارز یک بازنده است که در مسیر آرمان‌هایش به‌جایی نرسیده و در فضای دهه 60 نفس می‏کشد که در حیات تاریخی ایرانِ معاصر یادآور دوران مشخصی با همه مولفه‏ها و مشخصه‏های خاص است. از ویژگی‌های شاخص «دندان مار» هنرمندی و مهارت فیلم در تصویر این دوران به‌عنوان سندی تصویری از زیست اجتماعی یک طبقه است.

کیمیایی نه با نگاه آرمان‌گرایانه فیلم‌های پیش از انقلابش سراغ شخصیت‌ها و جهان اثر می‌رود و نه با نگاهی ذهنی و مبتنی بر دریافت‏ها و استنباط شخصی از وضعیت جامعه با آنها روبه‌رو می‌شود. در «دندان مار» شاهد روایت کم و بیش واقع‏گرایانه کیمیایی از تغییر مختصات یک جامعه و‌گذار آن از شرایطی به شرایط دیگر و شکل‌گیری یک دوران جدید هستیم. در این مسیر به روال همیشه‏ تمرکز اصلی را بر از دست رفتن تدریجی ارزش‌ها در این دوران‌ گذار و پوست‏اندازی جامعه قرار می‏دهد؛ همین است که مثلا پایان‌بندی فیلم با آن شکل غیرمنتظره و قالب حماسی و استعاری، بیش از آنکه از سیر طبیعی داستان و شخصیت ناشی شود، برآمده از همین نگاه خاص و ویژه کیمیایی به وضعیت حال و آینده است.

 

سایه‏ های رهگذر و خیابان شلوغ

«دندان مار» حکایت شهر و مردمانی است که نه آفتاب بالای سرشان قوت دارد و نه زمین زیر پایشان سفت است. شهری ملول و آشفته و غبارگرفته که با کیلومترها فاصله از میدان جنگ، «جنگ‌زده» است. تاثیر جنگ و آشفتگی‌های
اجتماعی میانه و انتهای دهه شصت در این فیلم بازتاب یافته و کیمیایی به شیوه خودش بخش‌هایی از واقعیت را درشت‌تر و موکدتر به‌تصویر کشیده است. تهران اواخر دهه شصت، آرمان‌شهر کوپن‌فروش‌ها و دلال‌ها و واسطه‌های خرده‌پای دارو که سر‌رشته‌شان به مافیایی عریض‌وطویل وصل است و شغل شریف همه‌شان تجارت زندگی است؛ چه این «زندگی» در قوت لایموت و نخود و لوبیای مردم جلوه کند و چه در دارو و سرم و آمپول. در عصر سهمیه‌بندی و کوپن و دفترچه کسانی که بلدند لایی بکشند و قاعده بازی را به‌هم بزنند و راه‌های میان‌بر پیدا کنند، سروری می‌کنند و حق دلالی‌شان را جرینگی اول معامله می‌گیرند؛ با کلی منت و افاده. و ملتی که لای دست‌وپای این جماعت افتاده‌انداز دو سو سیاه‌بخت‌اند: اول اینکه کارشان به‌جایی رسیده که برای نان سفره‌شان باید مجیز الواط شهر را بگویند و دیگر اینکه آن‌قدر بینوا شده‌اند که بردشان آوردن نخود و لوبیا به خانه است و دور زدن سهمیه دولتی!

کیمیایی این آشفته‌بازار اجتماعی را بدون ذره‌ای تخفیف و تعارف روایت می‌کند و به‌شیوه‌ای واقع‌گرایانه به‌تصویر می‌کشد،اما «دندان مار» جزو فیلم‌های جسورانه و انقلابی این کارگردان نیست. چون رویکرد کلی فیلمساز در نزدیک شدن به موضوعش، حتی برای سال 68، قدری محافظه‌کارانه و همراه با حذف و اضافه است. مهم‌تر از همه اینکه در هیچ جای این روایت بی‌پرده، نشانی از حکومت دیده نمی‌شود. انگار این مردم خودشان به دو دسته خوب و بد، زالوصفت و قربانی، تقسیم شده‌اند و حکومت هیچ نقشی در شکل‌گیری این وضعیت و هیچ مسئولیتی برای سامان دادن به آن ندارد.

این اولین جایی است که کیمیایی در «دندان مار» پایشرا عقب گذاشته و به روایتی سربسته رضایت داده است. او باز هم به الگوی قیصری موردعلاقه‌اش بازگشته و یک قیصر دهه شصتی را به تصویر می‌کشد که در دل جامعه‌ای نکبت‌زده و آشفته قدم می‌زند و تیرگی‌ها را می‌بیند. در فقدان اثرگذاری حکومتی و نظارت از بالا، قهرمان چاره‌ای ندارد جز آن‌که مثل قیصر خودش پاشنه‌ها را وربکشد و حقش را بگیرد و عدالت را جاری کند. آن هم در شهری که قانونش مثل قانون جنگل است وهیچ نظارتی بر گوشه و کنارش وجود ندارد.

همین که قهرمان یک‏تنه به میدان می‌زند و می‌خواهد در هزارتوی این امپراتوری قاچاق و خیانت و دزدی و کوپن‌فروشی، عدالت را برقرار کند، عملش را به اندازه قیصر قهرمانانه جلوه می‌دهد. اما طبیعتا کیمیایی به همین مقدار رضایت نمی‌دهد. او با گنجاندن قصه‌ها و شخصیت‌های فرعی، سعی می‌کند انبوهی از مفاهیم سیاسی و اجتماعی را به مخاطبانش منتقل کند؛ از تقبیح روحیه دلالی (که خیلی آسان به مرگ شخصیت روشنفکر و مثبت فیلم منجر می‌شود) تا مایه‌های ضدجنگ و اشاره‌های آنارشیستی و غیره.

«دندان مار» ملغمه‌ای از همه موضوع‌هایی است که در طول دوسه سال پیش از نگارش فیلمنامه‌اش تیتر روزنامه‌ها و بحث روز جامعه بوده است. رگه‌هایی از پرداخت نئورئالیستی (طبق مد سینمایی آن روز) در فیلم دیده می‌شود، اما کیمیایی مثل همه عناصر و دست‌مایه‌های دیگرش، در این چهارچوب هم متوقف نمی‌ماند و به همان شیوه «چل‌تکه» معهودش از آن عبور می‌کند.

شخصیت‌های فیلم به شیوه مورد علاقه کیمیایی از گوشه و کنار جامعه دست‌چین شده‌اند و در این میان، عده‌ای ریشه در گذشته دارند و عده‌ای فرزند زمانه خودشان‌اند؛ درست همان‌طور که از «فیلم مسعود کیمیایی» انتظار می‌رود. روشنفکر پیر و سترونی که یک پایش در خاطره کافه نادری و لاله‌زار قدیم است و یک پایش در ستون یادداشت روز روزنامه‌ها. یک چهره مطبوعاتی روشن‌بین که در بیان علایقش بسیار خسیس و خوددار است و در نهایت منجی و قهرمانی که به داد مردم بیچاره می‌رسد تا در اوج نکبت و نامرادی، دندان مار را بکشد و او را از زهر ریختن به جان مردم بازدارد. درست است که هیچ‌یک از این شخصیت‌ها رد عمیقی در حافظه تماشاگر به‌جا نمی‌گذارند، اما ترکیب‌شان معجون جذابی را شکل می‌دهد که در سینمای ایران به مدت پنجاه سال هواخواه و عاشق سینه‌چاک داشته و هنوز هم دارد:
فیلم مسعود کیمیایی.

اکنون با گذشت بیش از دو دهه از زمان نخستین نمایش فیلم، به‌نظر می‌رسد «دندان مار» هنوز زنده است و قابل تماشا. موضوع و دست‌مایه داستان کهنه و خارج از محدوده جلوه می‌کند؛ در عصر اختلاس‌های هزارمیلیاردی پرداختن به کوپن‌فروشی و دزدی‌های خرد و دلالی دارو مسخره به‌نظر می‌رسد، اما توازن فوق‌العاده بازیگران فیلم و شخصیت همدلی‌برانگیز قهرمان و خانواده و زنان اطرافش باعث می‌شود که فیلم هم‌چنان سرپا باشد و برای دوست‌داران پیگیر سینمای کیمیایی یک اثر عزیز و به‌یادماندنی محسوب شود. فیلم در زمان خودش در نشان دادن ارتباط خانوادگی و عشق مرد به همسرش پیشرو بود. ترکیب بازیگرانش نشانی از سینماشناسی کارگردانش داشت و دیالوگ‌هایش پشت جلد دفترها و روی بدنه ماشین‌ها نوشته می‌شد. برای «فیلمی از مسعود کیمیایی» موفقیتی بزرگ‌تر از این می‌توان متصور بود؟

امیر پوریا

انتهای مطلب/