قربانی شدن تولیدات صدا و سیما براثرسیاست‌گذاری غلط

ضیاءالدین دری را بیشتر به واسطه سریال‏هایش به خاطر می‏آوریم. با این‌که تجربه فیلمسازی دارد و دیدگاه‏ها و نظریاتش درباره فیلم‏ و سینما گاه و بیگاه حتی به حاشیه‏هایی میان اهالی سینما منجر شده اما حداقل در یک دهه گذشته وقت خودش را صرف سریال ساختن کرده است. با دقت در دو سریال اخیرش، می‌شود علاقه‏مندی به تاریخ معاصر ایران را در شیوه قصه‏گویی‏اش تشخیص داد و دنبال ایده‏هایی مثل جدال سنت و تجدد در مقاطع تاریخی مورد نظرش گشت. «کیف انگلیسی» با بازی لیلا حاتمی و علی مصفا تجربه موفقی بود که تاریخ معاصر را در بستر ملودرام روایت می‏کرد. دری این فرمول را در «کلاه‏پهلوی» هم به‌کار گرفت اما به دلایل بسیاری که مجال پرداختن به آن‌ها نیست، موفقیت سریال قبلی را برایش به همراه نداشت. عضویت دری در شوراهای تصویب فیلمنامه، داوری و انتخاب جشنواره‏ها و.‌.‌. او را در موقعیتی ناظر و مطلع قرار داده است. خواندن این متن‏ها و دیدن فیلم‏ها و سریال‏ها برایش هیچ‌چیز که نداشته باشد، بینشی گسترده از وضعیت موجود می‏دهد. با تکیه بر این شناخت تجربی و نیز کار برای تلویزیون، پای صحبت‏های او نشستیم و برای این‌که وقفه‏ای در خواندن حرف‏های او نیفتد، سوالات را نیز حذف کردیم. نکاتی که دری می‏گوید از دل گفت‏وگویی طولانی درآمده است و به مقاله‏ای تحلیلی درباره وضعیت تلویزیون و مخاطبان آن شبیه است

تلویزیون در گذشته و امروز

در گذشته شاید تمام آنچه به‌عنوان رسانه ملی می‌شناختیم محدود به یک یا دو شبکه تلویزیونی می‌شد اما اکنون با به‌روی کار آمدن شبکه‌های استانی و شبکه‌های ماهواره‌ای خود ایران، حجم ارتباط با مردم بیشتر و گسترده‌تر شده‌ است. مردم در هر منطقه‌ای که باشند دوست دارند برنامه‌ای با توجه به زبان و فرهنگ ویژه خودشان داشته باشند. مثلا مردم آذری زبان مایلند برنامه‌هایشان را به زبان آذری بشنوند. این گستردگی هم خوب است و هم بد. این گستردگی در شبکه‌ها از سویی ذائقه و نیاز مخاطب را تامین می‌کند و از سویی گاهی در بین این حجم انتخاب وسیع، مردم از یک‌سری برنامه خوب غافل می‌شوند.

اهمیت تبلیغات

از وجه خوب این اتفاق باید استفاده کنیم، می‌توانیم هر برنامه‌ای را که قرار است از شبکه سراسری پخش شود تبلیغاتش را به‌طور هم‌زمان در شبکه‌های استانی هم نمایش دهیم. مردم باید بدانند که قرار است چه برنامه‌ای را در تلویزیون ببینند. در زمان گذشته که تلویزیون یا نبود یا تعداد کمی از مردم تلویزیون داشتند، جماعت سینمارو بسیار زیاد بود. مردم عادت کرده بودند که قبل از نمایش فیلم اصلی، آنونس ببینند؛ یعنی آنونس فیلم‌هایی که قرار بود در آن سینما نمایش داده شود. این تنها تبلیغی است که مردم به آن عادت دارند و دیدنش برایشان لذت‌بخش است. مردم با علاقه بسیار به تماشای این آنونس‌ها می‌نشستند که گاه نیم ساعت به طول می‌انجامید. حس دیدن این تبلیغ با تبلیغات کالاهای مصرفی و صنعتی فرق دارد.

اطلاع‏ رسانی در سیما

اکنون با وجود چهل شبکه اعم از استانی و سراسری می‌توانیم به عادت‌های مردم رجوع کنیم و تبلیغات سریال‌ها و برنامه‌هایی که در دست پخش است را پوشش دهیم. وقتی سریالی ساخته می‌شود با توجه به شرایط سخت تولید، بی‌پولی سازمان صدا و سیما، در بخش تبلیغات به غایت اشتباه عمل می‌کنیم. عملکرد سازمان باید مبنی بر یک سیاست‌گذاری درست و برنامه‌ریزی شده باشد. پخش این آنونس‌ها می‌تواند راهکار درستی باشد تا مخاطب از برنامه‌هایی که برایش تهیه شده، باخبر شود. سازمان باید یک ماه قبل از پخش برنامه تبلیغات را شروع کند تا مخاطب در انتظار برنامه را، راغب کند و این تبلیغات نباید محدود به شبکه‌های سراسری باشد بلکه در شبکه‌های استانی هم مردم آن منطقه تبلیغ فیلم و سریال را به زبان خودشان ببینند و بشنوند.

توجه به تولید، غفلت از شیوه‏های پخش

در مجموعه «کلاه پهلوی» که بنده و گروهم نُه سال درگیر آن بودیم، تمام تلاشم را کردم تا این مجموعه، مشکلات پخش را از سر بگذراند و با آن مواجه نشود. اما با وجود تمام تلاش‌هایم دو هفته قبل از نمایش آن توانستم تبلیغات را برای سریالم شروع کنم. مردم به دلیل گرفتاری‌ها و مشغولیات‌شان گاهی وقتی‌ها متوجه نمی‌شوند سریالی پخش می‌شود. وقتی می‌فهمند که مثلا 10 قسمت از آن گذشته باشد. دیدن سریال نصفه هیچ میلی برای ادامه در آن‌ها ایجاد نمی‌کند. صداوسیما تولیداتش را چه خوب و چه بد قربانی سیاست‌گذاری غلطش می‌کند. حالا مشکلات دیگر را هم به موضوع زمان‌بندی نادرست اضافه کنیم. گاهی می‌بینیم در تبلیغات و آنونس نظارت و توصیه‌هایی می‌شود که چه چیز را نشان بدهیم یا چه چیزش را نشان ندهیم. اما این سوال پیش می‌آید که هدف از ساخت یک تیزر یا یک آنونس چیست؟ مبالغه و پررنگ کردن فیلم به شکل غلو شده که بتواند در بیننده ایجاد رغبت کند. حالا اگر قرار باشد انتخاب نوع و شکل آنونس به دست خالق اثر که بیش از هر کس دیگری به ساخته‌اش مسلط است انجام نشود، پس بهتر است تبلیغ هم نشود. نمونه‌های بسیاری را می‌توانم بگویم که به خاطر تبلیغات نادرست، تمام زحمات سازندگانش از بین رفته ‌است

تخصص‏گرایی افراطی

مورد دوم این‌ است که در دوره جدید مدیریتی که کمتر از یک سال از آن می‌گذرد، قرار بر این شده تا وظایف برای شبکه‌ها مشخص‌تر از قبل شود. شبکه‌های مختلفی به‌وجود آمده که به‌صورت تخصصی بر روی موضوعی کار می‌کنند. این شبکه‌ها شرح وظایف دارند و قرار است تنها به موضوعی خاص در چارچوب خاص بپردازند تا مخاطب برای نیاز و علاقه‌اش سردرگم نشود یا ساعت‌ها منتظر یک برنامه ویژه در یک شبکه سراسری نباشد.‌.‌. مثلا در شبکه ورزش توجه و تمرکز بر روی موضوع ورزش است و در شبکه آموزش، برنامه‌های آموزشی. ما پنج شبکه رسمی داریم که اگر درست نگاه کنیم می‌بینیم مردم بر‌اساس عادت و اولویت بیشتر طرفدار شبکه یک و سه هستند. درست مثل عادت به آرایشگر خاص! حتی اگر از آن منطقه و محدوده هم دور شوی باز سراغ آرایشگر خودت می‌روی. برنامه‌ریزی این‌که کدام برنامه در کدام شبکه خاص دیده شود، شاید حرف درستی به‌نظر برسد اما این‌که ما بدون فرهنگ‌سازی برای بیننده تصمیم بگیریم که یکباره عادتش را عوض کند و سراغ شبکه‌های دیگری برود، اشتباه کردیم. ما نمی‌توانیم عادت مخاطب را از او بگیریم، اگر این کار را بکنیم باید تاوان پس بدهیم. وقتی شبکه‌ای قدرت و گستردگی در سطح مخاطب پیدا می‌کند نمی‌تواند طی یک تصمیم مدیر جدید و یکباره تغییر مسیر بدهد. بیننده به شبکه خاصی بنا به عادت علاقه دارد، حالا نمی‌شود به او بگوییم که بی‌خود به فلان شبکه بی‌توجه بودی و باید حالا برنامه مورد علاقه‌ات را در فلان شبکه ببینی. نباید اصرار کرد که باورهای مردم را یک شبه تغییر بدهیم.
 
یک مثال فوتبالی

بگذارید یک مثال فوتبالی بزنم؛ در دوره‌ای تمام توجهات به پرسپولیس و استقلال بود. یک طرفداری و جانبداری دوقطبی بین مخاطبان فوتبال وجود داشت، آبی و قرمز. مدیران تصمیم گرفتند تا توجه و تمرکز از روی این دو تیم برداشته شود و تیم‌های دیگر هم مطرح شوند و مخاطبان خاص خودشان را داشته باشند. تصمیم درستی‌ است اما اتفاق یک شبه‌ای نیست. در این بین تیم‌های اصفهانی که اوضاع مالی خوبی داشتند با جذب بازیکنان قبراق و سرحال و استخدام مربی خارجی توانستند خودشان را بالا بکشند اما به چه قیمت؟ تیم استقلال و پرسپولیس هم از دست رفت! نتیجه این تصمیم عجولانه باعث قهر و نارضایتی حجم گسترده‌ای از مخاطبان و طرفداران فوتبال شد. این چنین تصمیماتی باید مسیر حرفه‌ای را طی کنند و بر‌اساس گذر زمان کم‌کم بین مردم هم جا می‌افتد. مثلا در آلمان سال‌ها تیم بایرن مونیخ یکه‌تاز بود و هیچ تیمی به گرد پایش هم نمی‌رسیداما مسئولان با یک درایت و برنامه‌ریزی بلندمدت توانستند مردم را نسبت به تیم‌های دیگر هم علاقه‌مند کنند. آیا به نظرتان عقل آن‌ها نمی‌رسیدکه کار مشابهی چون تصمیمات مدیران ما انجام دهند؟

عدالت؟

چرا باید به زور بین 5 شبکه رسمی تساوی برقرار کرد وقتی مردم خواهان این تغییر نیستند؟ چرا وقتی که مثلا 5 سریال فاخر و ارزشمند ساخته شده برای برقراری عدالت هر شبکه یک سریال پخش می‌کند؟ مثلا می‌خواهند عدالت برقرار شود؟ چه کسی گفته عدالت این‌گونه برقرار می‌شود که به مخاطبت خوراک تحمیلی بدهی. اگر با عادات مردم مقابله کنیم تاوانش این می‌شود که یک نسل را از تلویزیون دور کرده‌ایم. مخاطب هدف تلویزیون باید جوانان باشند. شبکه‌های ماهواره‌ای مخصوصا شبکه جِم که به صورت گسترده سریال خارجی نشان می‌دهد، جامعه میانسال و مسن را هدف قرار داده است. قشری که شخصیت‌شان شکل گرفته و دیدن چنین فیلم‌هایی تاثیری در شخصیت‌شان ندارد. قشر جوان اما وقت خودش را پای اینترنت می‌گذراد. سریال‌ها و فیلم‌های روز را دانلود می‌کند و می‌بیند. این بخش از جامعه سراغ دیدن فیلم‌های ترکی نمی‌رود.
 
مخاطب هدف

ما باید هدف مخاطب‌مان این نسل باشد. 15 سال پیش که سریال «کیف انگلیسی» را ساختم، مدیران وقت معتقد بودند که این سریال مخاطب خاص دارد. آمارشان می‌گفت که مخاطبان افراد بالای 25 سال هستند اما وقتی سریال نمایش داده شده، خود همان دوستان طی یک نظرسنجی اعلام کردند که مخاطبان بین طیف سنی 13 تا 15 سال بودند. وقتی آمار اعلام شد همه حیرت کردیم. این اندازه خطا برای تشخیص به ما نشان می‌دهد که ما با مخاطب باهوش و مطلع سروکار داریم
مورد سوم که بسیار هم مهم است، مربوط می‌شود به فشار نیروهای خارجی؛ منظورم از این نیروها، صرفا یک طیف تندرو نیست که به‌طور مثال با پخش برنامه‌ها مخالف باشند. چرا که درصد این افراد اینقدر کم است که می‌شود از آن‌ها صرف‌نظر کرد یا حتی انکارشان کرد. ما درباره رسانه ملی صحبت می‌کنیم. رسانه‌ای که قرار است بخش عمده‌ای از جمعیت ایران را با 70 میلیون جمعیت در ‌بر بگیرد. این 70 میلیون نفر، شامل پایتخت‌نشینان، روستاییان و شهرستانی‌هایی است که حتی گویش مخصوص به خودشان را دارند. به همین خاطر است که نظارت بر ارگان صداوسیما مستقیم زیر نظر و اختیار ولی فقیه است. این رسانه قرار است بین تمام اقشار ایجاد همدلی کند،. اقشاری که در گویش، مذهب و جبهه سیاسی متفاوتند. بیشترین بخش فشار نیروهای خارجی برمی‌گردد به مطبوعات. مطبوعات در چند سال اخیر هر سریالی را که روی آنتن نمایش داده می‌شود را می‌کوبد. مخاطب از این مواجهه چه چیز دستگیرش می‌شود؟ مخاطبی که مطبوعات را می‌خواند و کلی هم شبکه مجانی ماهواره‌ای جلوی دستش است. با خودش می‌گوید وقتی مطبوعات که زیر نظر همین نظام اجازه انتشار گرفته و مجوز دارد، نسبت به یک برنامه تلویزیونی این‌گونه جبهه گرفته و خصمانه از آن بد می‌گوید، به‌حتم نباید سراغش رفت و آن را دید! از طرفی مدیران صداوسیما هم این بازتاب‌ها را می‌بینند. آن‌ها هم به نوعی دلسرد می‌شوند. وقتی قرار است مطبوعات برای هر خروجی نظر منفی داشته باشد و کار همیشگی‌اش یعنی مخالفت را بکند، ما هم کار خودمان را می‌کنیم.

سیاست انحصاری و تاثیرات آن

مورد دیگری که می‌شود درباره‌اش حرف زد، موضوع انحصار است. تولید‌کننده‌ای در زمانی یک کار موفق انجام داده‌ است. کاری به‌اصطلاح دیده شده و پرمخاطب بوده است. مدیران برای ادامه موفقیت دست به ابتکار عمل نمی‌زنند و کارهایشان را با سماجت به همان افراد سفارش می‌دهند. این کار را آنقدر ادامه می‌دهند که صدای مردم دربیاید! برنامه ویژه کودکان ما در دوره‌ای بسیار موفق بود اما همین سماجت و انحصار باعث شد تا برایش سقوط بزرگی اتفاق بیفتد. در همه‌ جای دنیا مدیوم تلویزیون دست افرادی‌ است که پخته و کارآزموده باشند، نه این‌که سراغ جوان‏گرایی نروند اما به هر حال مسئول کسی‌ است که جوابگو هم باشد. یعنی یک شخص باتجربه. در آمریکا صنعت سینما بر گُرده افراد زیر 40 سال است. کسانی‌ که به دنبال تجربه هستند و آزمون و خطایشان شخصی‌ است و دنیایشان دنیای عصر دیجیتال است، اما در تلویزیون چون مخاطب عمومی‌تر و گسترده‌تر است نمی‌شود به‌راحتی اعتماد کرد. یکی از اشکالات در صداوسیمای ما همین است. جوانی که یک تجربه کارگردانی دارد و نتیجه کارش هم خوب بوده، جذب صدا و سیما می‌شود. به او مسئولیت ساخت سریالی را می‌دهند که مثلا 1000 دقیقه راش را باید به هم وصل کند. مسلما این جوان از انجام این کار عاجز است و نتیجه کارش هم خوب نمی‌شود. اما اگر همین جوان برای مدیوم تلویزیون جایگاه ویژه‌ای قائل باشد به چنین مسئولیتی ورود نمی‌کند چرا که تجربه انجامش را ندارد و تلویزیون هم جای آزمون و خطا نیست.

نقش تجربه در شناخت مدیوم

یک جوان طرحی را برای تلویزیون می‌برد که ایده جذابی‌ است. وقتی مسئولیت نگارش را به عهده می‌گیرد بر اساس تجربه کمش فیلمنامه‌ای می‌نویسد که نمی‌تواند از آن خوب دفاع کند و دست‌خوش ممیزی فراوان می‌شود. ولی اگر این جوان ایده‌اش را با شخصی مثل داود میرباقری مطرح کند، تحت نظارت او چیزی می‌نویسد که کمتر دچار ممیزی می‌شود. چرا که کارگردانی مثل میرباقری مدیوم تلویزیون و باید و نبایدهایش را خوب می‌شناسد. بعد از ساخته شدن کار نویسنده جوان وقتی خروجی را می‌بیند متوجه می‌شود نوشته‌اش از فیلتر میرباقری که می‌گذرد چه حالی می‌شود و خود‌به‌خود تفاوت‌ها را درک می‌کند و پروسه تجربه را طی می‌کند. اما ما اصولا شاهد چنین اتفاقاتی نیستیم. به یک نویسنده جوان مثلا برای نگارش یک سریال 100 میلیون دستمزد داده می‌شود. این فیلمنامه با حضور بازیگر و اتفاقات تولید 5 میلیارد هزینه ساختش می‌شود که اصلا تولیدی نیست. چرا که جوان تازه‌کار با موضوع فیلمنامه تولیدی نوشتن آشنایی ندارد اما وقتی این فیلمنامه دست آدم اهل کار بیفتد شاید برای نگارش 200 میلیون دستمزد بگیرد اما در رقم تولید شک نکنید که حداقل یک میلیارد کاهش داریم. هر ورق از یک فیلمنامه یعنی هزینه! این حرف تنها در مورد نویسنده صدق نمی‌کند. کارگردان تلویزیون هم اگر بی‌تجربه باشد، به فکر تولیدی کار کردن نیست. او دلش می‌خواهد کارش را در بهترین و ایده‌آل‌ترین حالت ممکن انجام دهد. همه ما می‌خواهیم اما همیشه که نمی‌شود مدیران را نقد کرد، خود هنرمندان هم باید احساس مسئولیت کنند. در شرایطی که اوضاع صداوسیما از لحاظ مالی خوب نیست می‌توان با در نظر گرفتن این نکات کمک حال باشیم.

سخن آخر: مقصر کیست؟

به نظر من برای شرایط موجود نمی‌توان دنبال یک مقصر گشت. تنها کسی‌ که در این بین بی‌گناه است مخاطب است. مخاطب اسیر ماست. مخاطب یک مشتری است که اگر محصول خوب از تو نبیند به‌سرعت دنبال جایگزین می‌رود. این جایگزین می‌تواند سریال ترکی باشد یا سریال آمریکایی.‌.‌. خاطرم هست روزی یک قسمت از سریال یکی از دوستانم را دیدم. چون از قبل در جریان قصه و اتفاق‌هایش بودم متوجه شدم تمام آنچه دوربین به من نشان می‌دهد و نسبت به موضوعی که از آن خبر دارم، غلط است. چرا فکر می‌کنیم بیننده متوجه این آدرس‌های غلط نمی‌شود و آ‌ن‌ها را نمی‌فهمد؟ دقیقا در چنین میزانسنی یک روز بر حسب اتفاق در یک شبکه فیلمی هالیوودی دیدم که نظرم را به خود جلب کرد. 3 دقیقه‌اش را که دیدم گفتم عجب فیلم بزرگی‌ است. بیست دقیقه گذشت تقریبا داشتم تعظیمش می‌کردم. فیلم که تمام شد دیدم فیلم مال وودی آلن است. می‌خواهم بگویم فیلم اگر فیلم باشد تماشاچی پایش می‌نشیند. مگر به من پول می‌دادند یا ذی‌نفع بودم که فیلم وودی آلن را از نصفه ببینم؟ فیلم خوب مخاطب خودش را دارد.

انتهای مطلب/