آل پاچینو اسطوره ای تمام نشدنی | پایگاه خبری صبا
امروز ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۲۷

آل پاچینو اسطوره ای تمام نشدنی

برای خیلی‏ ها هنور آل پاچینو یک اسطوره تمام‏ نشده در بازیگری است. کسی که در دو دهه آغاز فعالیتش به سرعت توانست به مدارج عالی دست پیدا کند و در فیلم‏های کارگردانان بزرگ حضور یابد.

برای خیلی‏ ها هنور آل پاچینو یک اسطوره تمام‏ نشده در بازیگری است. کسی که در دو دهه آغاز فعالیتش به سرعت توانست به مدارج عالی دست پیدا کند و در فیلم‏های کارگردانان بزرگ حضور یابد. دوره ورود پاچینو به بازیگری، همزمان بود با ورود نسل تازه‏ای از مستعدترین چهره‏های این عرصه مثل داستین هافمن، رابرت دنیرو، جک نیکلسن، جان کازال و رابرت دووال. این نسل جدید پا جا پای نسلی دیگر گذاشتند. همان‏ها که از آغاز دهه پنجاه میلادی با حضور غافلگیرکننده توفانی بپا کردند؛ نوابغی مثل مارلون براندو، پل نیومن، مونتگمری کلیفت، کارل مالدن و.‌.‌. زمانی همفری بوگارت درباره براندو گفته بود که او با یک لا زیرپوش دارد جا را برای همه گذشتگانش تنگ و تنگ‏تر می‌کند. به این ترتیب مرور تاریخ سینما طی دهه‏های گذشته نشان از یک واقعیت تکراری دارد؛ نسل‏ها از پی هم می‏آیند و جای قبلی‏ها را می‏ گیرند.

در میان ورودی‏های دهه هفتاد، آل پاچینو کمترین ویژگی‏ها را برای تبدیل شدن به یک ستاره داشت. از سویی خصوصیات ظاهری‏اش با آن قد کوتاه و چهره سرد با معیارهای ستاره شدن در زمانه خودش تفاوت داشت و از دیگر سو فیلم‏سازان و تهیه‏ کنندگان رغبت چندانی برای سرمایه‏ گذاری روی او نداشتند. فرانسیس فورد کوپولا برای سپردن نقش مایکل کورلئونه به او، مصائب زیادی را متحمل شد. تهیه‏ کنندگان محافظه‏ کار فیلم که از همان ابتدا می‏دانستند این پروژه جاه‏ طلبانه چه تاثیری بر عالم سینما خواهد گذاشت به دنبال چهره موجه‏تری می‏ گشتند. آن زمان پاچینو صرفا یک دانش‏ آموخته بااستعداد مکتب لی استراسبرگ بود و آنچنان که باید و شاید معروف و شناخته‏ شده نبود. اما قاطعیت کوپولا در انتخاب پاچینو سرانجام مدیران کمپانی را از رو برد و نتیجه چیزی شد که هیچ‌کس انتظارش را نداشت؛ جمعی از بزرگ‏ترین نوابغ بازیگری با این فیلم، یک‏شبه راه صد ساله را طی کردند. از آل پاچینو و رابرت دنیرو تا جان کازال، رابرت دووال و البته جیمز کان.
 
پاچینو در طول سال‏های بعد راه پرسنگلاخ شهرت و اعتبار را بدون لغزش طی کرد و جوایز بسیاری گرفت. همانقدر که در نوشته‏ها و نقدها از او حرف می‏زدند، مردم نیز این ستاره ریزاندام را در نقش‏های گوناگون پذیرفتند؛ چه به عنوان رهبر یک تشکیلات مافیایی مخوف، چه به عنوان یک آنارشیست مدافع حقوق اقلیت‏ها و چه به عنوان یک معتاد به کوکایین که آخرین روزهای زندگی خود را هم با خطر کردن سپری می‌کند.

با اینکه آل پاچینو از میانه‏ های دهه نود به این سو، دیگر شاهکاری در حرفه خود خلق نکرده و پس از شاه نقش سال‏های میانسالی‏اش در «مخمصه»، کمتر درخششی از او دیده شده است. البته در این بیست سال، هر بار که در فیلمی به‌کار گرفته شده گلیمش را از آب کشیده اما این برای دوستدارانش کافی نیست. بسیاری او را با استاد بزرگش مارلون براندو مقایسه می‌کنند و می‏گویند او نیز در سال‏های پیری به شاه‏نقش‏هایی مثل «آخرین تانگو در پاریس» و «پدرخوانده» احتیاج دارد تا همچون سیمرغی از خاکستر خود برخیزد و یک بار دیگر چشم‏ها را خیره کند.

به بهانه نمایش آخرین بازی او در کمدی «دنی کالینز» مروری داریم بر ایستگاه‏های مهم مسیر حرفه‏ای پاچینو از آغاز تا به امروز.‌.‌.

پدرخوانده

تماشای پاچینو ۳۱ ساله که چنان اجرای مطمئنی ارائه می‏دهد آن‏هم در سومین فیلمش، برای هر بازیگری که همچنان به دنبال پیدا کردن جایگاه خود است درس بزرگی است. او نقش مایکل کورلئونه را با سرعت چشمگیری از آن خود کرد و مسلما دیدن مراحل تدریجی تبدیل شدن او از یک جوان عاشق‏پیشه و رمانتیک به گنگستری بیرحم و قاطع، نشان از لیاقتی دارد که سکوی پرتابی شد برایش به جمع بزرگان حرفه بازیگری.

بعد از ظهر سگی

نقش او در «پدرخوانده» باعث شد تا توقع‏ها از او بالا برود. اما به‌جای چسبیدن به فیلم‏های گنگستری، پاچینو فعالیت‏هایش را گسترش داد. بعد از تجربه‏ای موفقیت‏آمیز و امیدوارکننده در «سرپیکو» با فیلم اسکاری سیدنی لومت دوباره به سینمای جنایی برگشت اما با فاکتورهایی بسیار متفاوت از «پدرخوانده». فیلم سیدنی لومت یک تجربه جسورانه بود. بسیار جلوتر از زمانه خودش و فرسنگ‏ها دور از ذهنیت جاری در آن مقطع. پاچینو بار دیگر در کنار دوست و هم‏شاگردی خود جان کازال قرار گرفت و هر کدام جنسی متفاوت از بازیگری را ارائه دادند.

گلن گری گلن راس

از همین جا بود که مشخص شد پاچینو به نمایشنامه‏ها و اجراهای تئاتری چه کشش فراوانی دارد. پیش از این در صحنه نیز بارها درخشیده بود و البته شیوه بازیگری او بر اساس آموزه‏های استادان نمایش بود اما با «گلن گری، گلن راس» بود که نشان داد می‏توان در قاب سینمایی هم اجرایی نمایشی با استانداردهای تئاتری داشت. شاید پاچینو بسیار خوش‏شانس بود که در فیلم‏های اولیه‏اش در کنار بزرگان عصر خود مجال بازی پیدا کرد. از جین هاکمن و مارلون براندو تا رابرت دنیرو و جک لمون. به هر حال این نمایشنامه پیچیده و پر از کشش دیوید ممت، جلوه‏ای دیگر از توانایی بازیگری بود که صعود توقف‏ناپذیرش به قله ‏های موفقیت لحظه‏ای از شتاب نایستاد.

مخمصه

چه باید گفت درباره این شاهکار همه اعصار؟ فیلمی با ظاهری گنگستری و پلیسی اما با جوهره‏ای عاشقانه. شاید بشود آن را مستندی درباره بازیگری قلمداد کرد یا عرصه‏ای برای پرواز دو عقاب در آسمان بازیگری. انگار آل پاچینو و رابرت دنیرو هر آنچه را که از بازیگری آموخته بودند بیش از دو دهه پس از «پدرخوانده» یک بار دیگر در دوئلی باشکوه عرضه کردند. با اینکه در «پدرخوانده» همبازی بودند اما هیچ صحنه مشترکی نداشتند. سال‏ها بعد در «مخمصه» برای رویارویی فرصتی یگانه یافتند. جدال پلیس کهنه‏کار و دزد منضبط در فیلم مایکل مان، جدال دو حرفه‏ای در برابر یکدیگر نبود بلکه میدان نبردی بود برای نقش‏آفرینی دو ابربازیگر. اگر «پدرخوانده» پاچینو را به سینما هدیه کرد، با «مخمصه» بازیگری را به سینمای زمان خودش آموزش داد و ساده‏انگاری است اگر لحظه‏ای فکر کنیم او و دنیرو بدون یکدیگر قادر بودند چنین عظمتی خلق کنند. صحنه‏ای که ملاقات کوتاهی با یکدیگر دارند و در خلوتی دور از اغیار با هم حرف می‏زنند، یکی از ماندگارترین صحنه‏هایی است که می‌شود بارها آن را دید و به مدعیان بازیگری نشانش داد. درس بزرگ پاچینو در این فیلم، بازی برونگرا و پرخاشگرش در قالب شخصیتی رو به ویرانی است؛ درست بر خلاف دنیرو که با سکوتش معرکه‏ای دیگر به راه می‏اندازد.

بی‏خوابی

بار دیگر یک هماوردی تازه اما این بار با دو حریف تازه‏نفس‏تر. یکی چند سال پس از پاچینو و دیگری بازیگری متعلق به نسل آن زمان. رابین ویلیامز در اجرایی شگفت‏آور به چهره‏ای شرور بدل شد و جدال خیر و شر را اعتباری تازه بخشید. در کنار او هیلاری سوانک، در تمام دقایق حضورش در کنار پاچینو به عنوان دستیار، انگار که در حال یادگرفتن بازیگری از اوست. یک رویارویی ناب و یک افسون تمام‏ عیار امروزی از جنایتی ناخواسته که مکافاتی ناگزیر به همراه دارد. این بار پاچینو برای کارگردان جوانی جلوی دوربین رفت که از جمله شیفتگانش بود. کریستفر نولان با سپردن نقش پلیس به پاچینو، در واقع فیلمش را به او سپرد و پاچینو در نمایش تنهایی و انزوا و تردید و تلقین و رنجی ابدی در فضای سرد و بی‏شامگاه مکانی مرموز، یک‏تنه فیلم را از نمونه اروپایی همین فیلم جلو انداخت. مقایسه دو پلیس فیلم‏های «مخمصه» و «بی‏خوابی» نشان می‏دهد که تعریف ما از پلیس تا چه اندازه می‏تواند ناکارآمد و ناقص باشد. پاچینوی فیلم مایکل مان چه ربطی دارد به پاچینوی فیلم نولان؟ پاسخ دو کلمه است: هنر بازیگری.
 
سعید قطبی‏ زاده

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است