بهواسطه
این عنوان، آندره مالرو در یکی از بهترین محلات پاریس سنژرمندپره یکآتلیه در اختیار او گذاشت، آتلیهای که پنجرهاش به بنای قرن شانزدهمیبوزار باز میشود و در کوچه پشتی آن کافه معروفی قرار دارد که پاتوق ژانپلسارتر و سیمون دوبوار و هنرمندان همعصر آنها بوده. ۴۵ سال است که سعیدیدر این آتلیه که در قلب فرهنگی پاریس جای دارد تصویری از ایران میکشد.
***
*چه شد که شما در دهه ۳۰ شمسی از ایران مهاجرت کردید؟نسل من در فقر سیاه فرهنگی و هنری بهسر میبرد. موزه یا نمایشگاهیبهمعنای امروز نبود و من که تشنه نقاشی بودم؛ برای رفع این تشنگی بایدکاری میکردم. برای همین برنامهریزی کردم و از یکی از اقواممان که مالکروستایی در شهریار بود، کمک خواستم و او به من کار مناسبی داد و من شش سالمسئول امور مالی روستا بودم و با درآمدی که در این مدت کسب کردم، توانستمهزینههای سفر به فرانسه و دو سال زندگی در آنجا را با حداقل امکانات تامینکنم. در آن شش سالی که در روستا کار میکردم همه امیدم به چشمههایی بودکه در فرانسه قرار بود روح تشنه من را سیراب کند.
* پیش از مهاجرت آیا بهصورت جدی در عرصه نقاشی کاری کرده بودید؟نه. در این دوران من تنها آثار موجود را تماشا میکردم و سعی میکردم خودمرا به کسانی که احساس میکردم نقاش هستند نزدیک کنم. گالری آپادانا یکی ازمعدود گالریهای فعال آن دوران بود و من برنامههای آن را دنبال میکردم،در آنجا با ضیاءپور، حمیدی، جوادیپور، کاظمی و اسفندیاری آشنا شدم.
* پیش از مهاجرت در چه رشتهای تحصیل کرده بودید؟ فعالیت هنریتان در چه سطحی بود؟در ایران تا کلاس نهم درس خوانده بودم، وقتی به فرانسه رفتم مدتی در مدرسهعالی که کنکور دشوار و سهمرحلهای داشت درس خواندم و پس از آن شاگرد رسمیبوزار شدم. تنها شانس من در این دوران آشنایی با میناسیان، نقاش ارمنیبود. بهواسطه او با بسیاری از نقاشان امپرسیونیست روس آشنا شدم.
* آتلیه هر نقاش در واقع فضای امنی است که او با ایده، رنگ و طرحهایش خلوت میکند؛ شما تاکنون چند آتلیه داشتهاید؟از زمان اقامت در فرانسه، دو آتلیه خوب داشتم. یک آتلیه که منطق بر اصولقرن نوزدهمی و رو به شمال بود و سقفش شیشهای و در محلهای بورژوازی قرارداشت. حدود هشت سال آنجا بودم. در آتلیه فعلیام هم بیش از ۴۵ سال است کهکار میکنم. داستان این آتلیه به آشنایی من با آندره مالرو که وزیر فرهنگ وهنر دوگل بود بازمیگردد. وقتی تصمیم گرفته بودم که در این محله خانه و
آتلیه داشته باشم، نزد او رفتم. او هم لطف کرد و فرمان داد که به من جایمناسبی بدهند. با فرمانی که به تصویب شهرداری پاریس رسید، قرار شد به منفضای بزرگی برای راهاندازی آتلیهام بدهند، اما چون آن فضا با حال و روز
۴۵ سال پیش من همسو نبود، من این آتلیه را انتخاب کردم و الان میبینم درستانتخاب کردهام. آن زمان اجارهنشین بودم، اما سالهاست که مالک آتلیهامهستم.
در پاریس سه محله مهم وجود دارد، مونمارت، مونپارناس و سنژرمندپره کهسارتر و دوبوار و بسیاری از هنرمندان و اهالی هنر در این محله زندگیمیکردند و اتفاقا کافهای که سارتر میرفته در همین محله قرار دارد. آتلیه
من هم در محله سنژرمندپره قرار دارد، روبهروی بنای قرن شانزدهمی بوزار.پشت آتلیهام کافهای قرار دارد که پاتوق سارتر سیمون دوبوار و روشنفکرانفرانسه بود. وقتی میخواهم به خودم استراحت بدهم به این کافه میروم و
اتفاقا پشت میز سارتر مینشینم. این آتلیهام در طبقه پنجم یک آپارتمانقرار دارد و اتفاقا خانهام نیز کنار آن است.
* با توجه به این که در پاریس هنرمندان بسیاری زندگی میکنند چه شد که مالرو به شما آتلیه داد؟من بارها عنوان کردهام که نقاش نمایشگاهی نیستم، اما در تمام سالنها ونمایشگاههای مهم پاریس شرکت میکردم و بهمرور به عضویت کمیته گالری وهیات انتخاب آثار درمیآمدم و بهخاطر حضورم در نمایشگاههای مهم پاریسشهرداری به من عنوان نقاش شهر پاریس را داد و ماهانه به من حقوق میدهند.هرکس در پاریس چنین موقعیتی داشته باشد، میتواند از این امکان استفادهکند، اما فکر نمیکنم اگر به ایران بازگردم چنین امکانی برایم فراهم شود.از سال ۱۸۷۰ که هنرمندان نقاش سایر کشورها به پاریس مهاجرت کردند، بهمروراین نقاشان پذیرفته شدند و بهنوعی مکتب هنری پاریس «اکلدوپاری» شکل گرفت.این مکتب به معنای تعلیم و تربیت هنری نیست و درواقع دربرگیرنده هنرمندان
خارجی چون پیکاسو و شاگال و نقاشان فرانسوی است. از این تاریخ به بعدخانهها و محلههایی برای استقرار هنرمندان ساخته شد. اکلدوپاری درواقعبیشتر جنبه خارجی دارد و من هم عضو اکلدوپاری هستم که در حدود ۲۰۰ عضودارد. زمانی که شما در چنین موقعیتی قرار میگیرید که شما را از سایرنقاشان خارجی متمایز میکند، میتوانید درخواستهایی برای خانه یا آتلیهداشته باشید و من هم برهمین اساس به مالرو مراجعه کردم و توانستم آتلیهبگیرم خیلی از نقاشان ایرانی چنین موقعیتی دارند.
ZOOM سعیدی: اعضای شهر پاریس نقاشی را میشناسند واتفاقهای مهم فرهنگی و هنری در این شهر رقم خورده، در پاریس بچهها را ازسن سه، چهار سالگی به موزه میبرند و همه با نقاشی آشنا هستند. مسئله نقاشیدر شهر پاریس اصلا قابلمقایسه با ایران نیست و بهصراحت میشود گفت کهپاریس شهر نقاشی است.
گفت و گو از مریم آموسا
انتهای مطلب/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است