از ساده کار کردن هنر تعزیه وام می‌گیرم | پایگاه خبری صبا
امروز ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۴۶
محمد حاتمی از اجرای نمایش «دیگری» می‌گوید:

از ساده کار کردن هنر تعزیه وام می‌گیرم

«اصولا به گونه‌های مختلف نمایش ایرانی علاقه‌مند هستم. درنتیجه از ساده و موجز کار کردن هنر تعزیه وام می‌گیرم چراکه این هنر بسیار موجز است و تاثیری بسیار نافذ بر مخاطب دارد.»

نمایش «دیگری» با نویسندگی و کارگردانی محمد حاتمی از ۲۷تیرماه
ساعت۲۰:۴۵ به تالار حافظ آمده است. حاتمی به‌همراه خسرو شهراز، توماج دانش‌بهزادی،
نوشین اعتماد و لاله مرزبان گروه بازیگران این نمایش ۹۰دقیقه‌ای را تشکیل می‌دهند.
نمایش «دیگری» قصه حکایت از زندگی زنی نویسنده دارد که در حوادث پیرامون اجتماعش سخت
درگیر می‌شود و آخرین رمانش را براساس اتفاقات اطرافش پایه‌ریزی می‌کند به‌شکلی که
او را با خود می‌برد و در قصه غرق می‌کند.
به بهانه این اجرا با محمد
حاتمی؛
نویسنده، کارگردان و بازیگر
«دیگری»، گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

در نمایش «دیگری» همچون نمایش «پالت» شاهد حضور
گروه موسیقی و اجرای موسیقی به‌صورت زنده هستیم که قطعاتی را برای این نمایش ساخته‌اند
اما برای این اجرا، شما سراغ موسیقی امروزی‌تری رفتید. کمی درباره کارکرد موسیقی
در نمایش بگویید.

در آثار من موسیقی به‌عنوان یک کاراکتر حضور دارد و اصلا به
این‌که موسیقی به‌عنوان ارائه و یا امکانی برای از بین بردن خستگی مخاطب استفاده
شود، اعتقادی ندارم. البته در «دیگری» این حضور بیشتر دیده می‌شود. موسیقی از لحاظ
انتقال مفهوم و منظور کاملا با کار من تناسب داشت.

بخشی از ترانه‌های نمایش را اندیشه فولادوند
نوشته است. کمی درباره تعاملی که با او داشتید، بگویید.

نام آثاری که در نمایش استفاده می‌شود را نمی‌توانم ترانه
بگذارم چون نوعی روایت‌گری و فعل گفتن هم در اشعار وجود دارد و درواقع نوعی دیالوگ
است که در قالب موسیقایی اجرا می‌شود. اندیشه فولادوند دو ترانه به من داده بود که
ترانه‌های بسیار جذابی هم هستند و آن دو قطعه کاملا به‌صورت ملودیک اجرا می‌شوند.
در دو بخش دیگر از موسیقی‌ای گفت‌وگومحور استفاده شده است که آن قطعات را خودم براساس
بحر طویل نوشتم. درواقع زمانی‌که قطعات را می‌نوشتم به بحرطویل فکر می‌کردم که در
فرهنگ ما کاملا فضای موسیقایی دارد. حتی در هنر تعزیه می‌بینید بحر طویل موسیقایی
است. در طراحی نوع موسیقی هم با اعضای گروه «تهران الف» همکاری داشتیم. من از آن‌ها
خواسته بودم که موسیقی را به‌عنوان وسیله‌ای برای انتقال مفهوم استفاده کنند.

در «دیگری» هم همچون «پالت» بخشی را به سایه‌بازی
اختصاص داده‌اید که البته خصوصا در بخش حرکات «مه‌رو» با بازی لاله مرزبان، سایه‌بازی‌ای
مدرن محسوب می‌شود. آیا این حضور به‌دلیل علاقه قلبی شما به تئاتر ایرانی به‌وجود
آمده است؟

اصولا به گونه‌های مختلف نمایش ایرانی علاقه‌مند هستم.
درنتیجه از ساده و موجز کار کردن هنر تعزیه وام می‌گیرم چراکه این هنر بسیار موجز
است و تاثیری بسیار نافذ بر مخاطب دارد. پیتر بروک درباره تعزیه گفته است که این
هنر، کهن‌ترین و مدرن‌ترین نمایش دنیاست. ما در تعزیه با باور جمعی مواجه می‌شویم.
حتی برشت در نوع تئاتر فاصله‌گذاری، موجز و تاثیرگذار، از نوع نمایش ایرانی وام
گرفته است. این استفاده دست مرا باز می‌گذارد تا بر این اسب خیال بنشینم و تماشاگر
را هم با خودم همراه کنم. اصلا ابایی ندارم که از گونه‌های مختلف نمایش بهره ببرم.
در آثار بسیار قدیمی‌ترم از نوع نمایش کاتاکالی یا شکل اپرای پکن استفاده کرده
بودم اما در این نمایش در طراحی حرکت برای نقش «مه‌رو»، عمد داشتم که حرکات به‌شکل
عروسک فرنگی صورت بگیرد و حرکات استیلیزه‌ای داشته باشد چراکه «مه‌رو» اصلا وجود
خارجی ندارد و این شخصیت، همان عروسک نسترن است که کودکی او را حمل می‌کند و با
خودش می‌آورد. نوع حرکات لاله مرزبان باید عروسک فرنگی را به ذهن متبادر کند. حتی
در زمینه طراحی لباس که با هلیا شکری صحبت می‌کردم، از او خواستم لباس عروسک دقیقا
شبیه «مه‌رو» باشد و او هم از همان ترکیب استفاده کرد.

شما در این نمایش از ویدئوپروژکشن استفاده کرده‌اید
که در برخی از بخش‌ها به پرده سایه‌بازی تبدیل می‌شود. درباره حضور این عنصر در
«دیگری» بگویید.

ویدئوپروژکشن کارکردهای متفاوتی در جریان نمایش دارد. نخست در
بخشی وارد می‌شود که نسترن با اهورا ویدئوچت می‌کند. اهورا برای نسترن یک مرشد
است؛ آدمی که جایگاهی بالا دارد به همین دلیل جایگاه او را بالای صحنه قرار داده‌ام.
از سویی دیگر برای این‌که تماشاگر بتواند ویدئوچت را ببیند، ناچار بودم آن را روی
پرده نشان دهم. دیگر کارکرد این پرده، در راستای فرم نمایشی من است؛ از سایه‌بازی
که از علایق خود من است و خیال ما را به جریان می‌اندازد استفاده کردم. البته
طبیعتا تغییراتی را در فرم اجرا در نظر گرفتم چون بستر روان‌شناسی نمایش بر پایه
خیالات استوار است.

در طراحی‌صحنه هم این مینیمالیسم دیده می‌شود.

اصلا به دکور اعتقاد ندارم. دکور برای من جایگاهی ندارد
بلکه فضاسازی مهم است. به‌عنوان‌مثال تنها کافی است بازیگر از صحنه خارج شود و
شیوه خروج او اهمیتی ندارد؛ او می‌تواند از در خارج شود، در سیاهی گم شود و….
اگر من حتما یک در درنظر بگیرم، راه تخیل تماشاگر را بسته‌ام. شخصیت‌ها از بخش‌های
مختلف خارج می‌شوند تا مخاطب بفهمد همه‌چیز در ذهن نسترن شکل گرفته است.

اهورا هم شخصیتی جالب بود؛ او برای نسترن فال
قهوه می‌گیرد اما همواره اعلام می‌کند که شغل او این نیست! این شخصیت را چگونه
ساختید؟

اتفاقا مابه‌ازاهایی برای این شخصیت داشته‌ام! یکی از
کارگردان‌های بنام ما، به‌شدت در کف‌بینی تبحر داشت! بسیار به این کار علاقه‌مند
بود و فال قهوه بسیار خوبی هم می‌گرفت. این جمله که اهورا می‌گوید: «من فالگیر
نیستم اما فنجان قهوه رو نشون بده تا برات فال بگیرم.» را از همین شخصیت گرفته‌ام!
کف‌بینی واقعا جادو نیست بلکه علم است و می‌توان مسائلی که درباره خطوط دست اعلام می‌شود
را در منابع مختلفی پیدا کرد. یکی از دوستان خود من خط‌شناسی بلد است و براساس
همین دانش، فیلمنامه نوشته است. واقعا کف‌بینی علم است که برخی از وجوه آن اکتسابی
است و برخی ذاتی.

ارجاع‌های زیادی به دهه۶۰ شمسی در این نمایش
دیده می‌شود؛ همچون غیرقانونی بودن بوکس، خروس‌بازی که امروز وجود ندارد و… این
وجوه را به چه دلیل به نمایش افزوده‌اید؟

آن‌چه در قالب نوشته ارائه داده‌ام، تفکر من است و نمی‌خواهم
روی هیچ موج سیاسی‌ای حرکت کنم چون این موج‌ها می‌آیند و می‌روند و ما باید بدانیم
کجای فضای فرهنگی قرار داریم. بیشتری تکیه من به فرهنگ غنی خودمان است. در این
نمایش من از دهه۵۰ تا امروز را به تصویر می‌کشم. در دوران امروز هنوز انسان‌هایی
هستند که در دهه۵۰ زندگی کرده‌اند و هم آن دوران را دیده‌اند و هم شرایط امروز را.
این افراد حتی تغییرات گفتاری‌مان تا امروز را لمس کرده‌اند. این افراد صاحب
فرهنگی هستند که از پیش از انقلاب آغاز شده و تا امروز ادامه دارد. هیچ‌کس نمی‌تواند
زیست فرهنگی این افراد در دوران پیش از انقلاب را منکر شود چون این افراد نمی‌توانند
دوره‌ای از زندگی خود را فراموش کنند. همچنین از نظر زبان هم ممکن است نوع
اصطلاحات ما تغییر کرده باشد اما زبان ما سال‌هاست که همین زبان است. ادبیات ما
چندان تغییری نکرده است. درنتیجه من در «دیگری» سه نوع ادبیات دارم؛ ادبیات
آرکائیک که حتی در آن به «فیه‌مافیه» مولانا ارجاع داده می‌شود، نوع دوم، ادبیات
روشنفکری ماست که به‌خاطر بافت زندگی این گروه از جامعه به‌وجود آمده است و نوع
سوم، ادبیات کوچه‌وبازار و خیابان ماست. لازم می‌دانستم کاراکترهای نمایش از هر سه
نوع ادبیات استفاده کنند چون هر سه ادبیات را زندگی می‌کنند و جریان زندگی ما با
این سه نوع ادبیات گره خورده است. البته این وجوه به نمایش افزوده نشده‌اند بلکه
در زمان نگارش متن، این سه نوع ادبیات در نمایشنامه، جریان یافت.

فارغ از سیر تاریخی در نمایش شاهد فضاهای
متفاوتی هستیم، فضای ذهنی ناصر و فضای دهه۵۰ تا فضای امروز ما که انگار این فضاها
هم در ذهن نویسنده وجود دارند و فضای زیست نویسنده داستان. درباره حضور این فضاها
بگویید.

در زمان نگارش نمایشنامه «دیگری» به‌شدت تحت‌تاثیر نوع تفکر
جهان‌های موازی و واقعیت جایگزین بودم چون جهان‌های موازی با ما حرکت می‌کنند.
داستان نمایش، کاملا در یک خط خلاصه می‌شود؛ نسترن یک نویسنده است که داستانی را
می‌نویسد و نام کتاب او «ن. فلق» است؛ یعنی نسترن در فلق. فلق زمانی از شبانه‌روز
است که شب به روز تبدیل می‌شود و هیچ‌کس نمی‌تواند این زمان را به‌صورت دقیق مشخص
کند. همان‌طور که نمی‌توان نقطه عطف یک منحنی را مشخص کرد. زندگی ما هم به همین
صورت است چون انقطاعی در زندگی ما نیست و همواره جریان دارد. نسترن نویسنده‌ای است
که سوار بر اسب خیال خود می‌شود و قصه می‌نویسد اما او هر دو دنیا را می‌بیند و
خیالش سبب می‌شود این دنیاها را به نگارش دربیاورد.

در جریان نمایش برخی نکات کلیدی و مشترک را می‌بینیم؛
به‌عنوان‌مثال بوکسور بودن دکتر؛ همسر نویسنده و بوکسور بودن ناصر، پرنده‌باز بودن
ناصر و پرنده‌باز بودن همسایه نویسنده و…. آیا این شباهت‌های زیستی حاصل تخیل
نویسنده هستند یا او باتوجه به این اشتراکات جهان را ساخته است؟

بوکسور بودن در این کار چند مفهوم دارد؛ در وهله نخست نشان
می‌دهد نسترن هر آن‌چه در اطراف خود می‌بیند را دست‌مایه نگارش کاراکترهای قصه خود
قرار می‌دهد؛ همسر او دکتر است اما در خانه کیسه‌بوکسی آویزان کرده است و برای این‌که
خود را تخلیه کند، به آن، ضربه می‌زند، این آدم دست‌مایه یکی از کاراکترها می‌شود.
همسایه او، فردی است که کفترباز است و در خانه خود مرغ‌وخروس نگاه می‌دارد از
تلفیق این دو وجه، ناصر به‌وجود می‌آید. درواقع به‌غیر از نسترن نویسنده و دکتر،
سایر شخصیت‌ها‌‌ زاده خیال نسترن هستند. این شخصیت‌ها در اطراف نسترن وجود دارند
اما در زیست این دو نفر، وجود خارجی ندارند. نسترن حتی همسر خود را به‌صورت آدم‌های
دیگری می‌بیند. این دنیاهای موازی‌ای که در ذهن نسترن هستند سبب می‌شود آدم‌ها
تغییر شکل پیدا کنند. این وضعیت در درون تمام انسان‌ها وجود دارد؛ همه ما در برخی
از مواقع آدم‌ها را به‌خاطر نوع ارتباط‌مان با آن‌ها به‌صورت حیوان می‌بینیم؛ به‌عنوان‌مثال
یک انسان مشمئزکننده را شبیه سگ می‌بینیم و تصور می‌کنیم یا درباره فرد دیگری می‌گوییم
«چشمانش به‌قدری مهربان است که آدم را یاد آهو می‌اندازد» پس این آدم را آهو می‌بینیم.
خاصیت تئاتر همین سیال بودن ذهن و جریان خیالات است. از سویی دیگر بوکس و خروس را
انتخاب کرده‌ام چون بوکس خود جنگ است و خروس عامل جنگ محسوب می‌شود. حتی در گفتمان
روزمره می‌گوییم: «چرا مثل خروس جنگی به هم می‌پرید!»

به تسری یافتن شخصیت‌ها در ذهن نسترن اشاره
کردید. در نمایش خسرو شهراز و تورج دانش‌بهزادی به‌واسطه این خصلت متن، چند شخصیت
را بازی می‌کنند اما در گریم و لباس شاهد چندان تغییری نیستیم. آیا این رویکرد به‌دلیل
یکسان بودن شخصیت اصلی این افراد در نظر گرفته شده است؟

می‌خواهم تماشاگر را با خیالی که در نمایش جریان دارد،
همراه کنم. اگر ما به خیالات‌مان پر و بال دهیم، دست از سرمان برنمی‌دارند و با
پرش ذهن مواجه می‌شویم. وقتی یک انسان را با آن‌چه از او در ذهنمان هست تلفیق می‌کنیم،
ممکن است او را به اشکال مختلف تصور کنیم که این مسئله به حالی که در آن لحظه بر
ما مستولی است مربوط می‌شود. تنها نکته‌ای که همواره مدنظر قرار داده بودم این بود
که قضاوت را در نمایش دخیل نکنم. ممکن است در جریان نمایش مخاطب از شخصی خوشش
نیاید و او را به‌شکلی دیگر ببیند همان‌طور که نسترن همسر خود را به‌شکل‌های مختلف
می‌بیند که یکی از آن‌ها، محسن است؛ یک دلال دارو! اما به‌سرعت از او گذر می‌کند و
درگیر داستان‌های دیگر نمایش می‌شود.

در قالب این نمایش شما به مسائل و معضلات بسیار
زیادی همچون دلالی دارو، دستفروشان مترو، مسائل انسانی و… اشاره کرده‌اید. چگونه
جریان نمایش را پیش بردید که مخاطب بتواند به تمام این مسائل توجه کند و یکی از آن‌ها
بیش از حد پررنگ نشود؟

نمی‌خواستم مخاطب از شخصیت نسترن دور شود و به‌صورت مداوم
در جریان نمایش اشاره می‌کنیم که تمام این وقایع، خیالات نسترن است و نباید تنها
درگیر یک شخصیت شویم. اگر با شخصیتی به نام ناصر که بوکسور شکست‌خورده و
درواقع ضدقهرمانی مثبت است، مواجه می‌شویم، باید بدانیم قربانی جامعه است اما قرار
نیست به‌صورت مستقیم تنها به او پرداخته شود. در این نمایش نسترن خودش و قهرمانانش
را تکثیر می‌کند و آدم‌های متفاوتی را جایگزین فکر و خیالات خود می‌کند. مابه‌ازای
ناصر، یکی از همسایه‌های نسترن است و وقتی او را می‌سازد، خود را هم به‌صورت یک زن
کوچه‌وبازار تصور می‌کند. درواقع این زن نویسنده، خود را یک زن عامی می‌بیند که
همسر او ناصر است و درنهایت می‌بینیم که شوهرش اعتراض می‌کند که او را به‌جای
محسن، ناصر می‌نامد اما مشکل نسترن، نام‌ها نیست بلکه مسئله او فهم دونفره است.


مینا صفار

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است