هویت شناسی دغدغه اصلی بهروز شعیبی است/ «بدون قرار قبلی» یا طعم خوش اصیل بودن | پایگاه خبری صبا
امروز ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۹:۵۹
یادداشتی به قلم وحید نبوی‌زاده نمازی؛

هویت شناسی دغدغه اصلی بهروز شعیبی است/ «بدون قرار قبلی» یا طعم خوش اصیل بودن

وحید نبوی‌زاده نمازی طی یادداشتی نوع نگاه و دغدغه بهروز شعیبی در فیلم «بدون قرار قبلی» را تشریح کرد.

به گزارش خبرنگار سینمایی صبا، فیلم سینمایی «بدون قرار قبلی» به کارگردانی بهروز شعیبی و تهیه کنندگی محمود بابایی با اخذ جایزه سیمرغ زرین بهترین فیلم از نگاه ملی جایزه سرباز وطن چهلمین جشنواره فیلم فجر و سیمرغ بهترین صداگذاری علیرضا علویان به حضور خود در این جشنواره پایان داد.

سید وحید نبوی‌زاده نمازی پژوهشگر فرهنگی در یادداشتی به نقد و بررسی این اثر پرداخت.

متن این یادداشت به شرح زیر است:

«هر انسانی با هر ملیت، جنسیت، نژاد و یا با هر سطح از سواد، پایگاه اجتماعی و ثروت، ناگزیر از تفکر پیرامون هویت خویش هست. شناخت‌شناسی با تأکید عمده بر عنصر هویت ملی، دغدغه اصلی و تازه شعیبی‌ست. به بهانه تیتراژ، تصاویری از آیین بومی و غریبِ یکی از روستاهای خراسان دیده می‌شود و در انتها، دستی که مشتی خاک را عاشقانه می‌فشرد و ناگاه روح از انگشتان رنجورش بدر می‌رود.

یاسی (پگاه آهنگرانی) پزشکی است مقیم آلمان و در بدو فیلم او تمام تلاش خود را می‌کند تا مرد جوانی را که دچار ایست قلبی شده احیا کند اما مرد جوان نهایتا می‌میرد. یاسی در فاصله کوتاهی مطلع می‌شود پدرش که سی سال خبری از او نداشته، در ایران فوت و البته وصیت کرده که موقع دفن، تنها دخترش هم حضور داشته باشد. یاسی از ازدواج ناموفقش پسری (الکس) دارد که براثر اختلالات ناشناخته‌ای، لال گشته و به‌شدت ناآرام و پرخاشگر است. برای یاسی سخت است بازگشت به ایران، هم به‌دلیل شرایط کاری، هم شرایط الکس و مهم‌تر اینکه اساساً ربطی بین خود و پدری که ۳۰ سال از او خبری نداشته نمی‌بیند.

«بدون قرار قبلی» دربردارنده دو نوع سفر است: سفر اول از آلمان به تهران، از تهران به مشهد؛ سفر دوم از برون به درون از هویت برساختۀ منطقی به هویت بازسازی‌شده توام با درد و لذت. شعیبی فصل بسیار کوتاه و ابتدایی فیلمش را که در آلمان می‌گذرد، بسیار منظم، سرد و منطقی روایت کرده و با گذشت فیلم متوجه می‌شویم این کار برای نشان دادن پارادوکس درونی یاسی، اتفاقا چقدر به‌جا بوده. نظام آموزشی دقیق و علمی کودکستان آلمان به یاسی پیشنهاد می‌کند پسرش را تنها نگذارد و آن‌ها به نحوی از پذیرش او سرباز می‌زنند. یاسی که راهی جز به همراه بردن فرزند ناآرام خود نمی‌یابد، خسته و بی‌چاره او را با خود همراه می‌کند. هنگام خروج از مدرسه، در نمایی از بالا، شاهد خروج یاسی و الکس هستیم که دلالت بر نگاه بالا به پایین نظام آموزشی آلمان به این مادر و پسرِ تنها دارد، مادامی‌که درمان و چاره‌ای هم برایش نیافته است.

نهایتا به تهران می‌آید و پدر را دفن می‌کند و کماکان در این شهر هم همه چیز زمخت است و سرمای فیلم حس می‌شود. او درمیابد پدرش فردی محقق، ادیب، نویسنده، سفالگر و نسبتا متمول بوده و برای او تنها یک قبر در حرم امام رضا (ع) به ارث گذاشته. با اطلاع از این موضوع و همچنین پایان مرخصی‌اش و البته آزار و اختلال‌های رفتاری و آزاردهندۀ الکس، انگیزۀ کافی برای بازگشت دوباره به جامعۀ صنعتی آلمان پیدا می‌کند؛ اما با اصرار وکیل پدرش (صابر ابر) به مشهد می‌رود؛ وکیل به یاسی میگوید: «پدر شما انسان معمولی‌ای نبوده و میتوانسته برای شما خونه و ماشین و کارگاه به ارث بگذاره، اما یک مقبره‌ای خاص در حرم را به شما داده؛ ارزش یک بار دیدن را دارد».

از ورودش به مشهد تا انتهای فیلم و اتفاقاتی که قصد ندارم برای اجتناب از spoil‌ شدن فیلم شرح دهم، آرام‌آرام رنگ و حال فیلم گرم‌تر می‌شود. فضای مشهد کلکسیونی از عناصر و فرصت‌های هویتی را به فیلم‌ساز می‌دهد تا با فراغ بال داستانش را پیش ببرد. آنجا هم تخریبِ معماری سنتی-ایرانی و ساخت‌وسازهای چندش‌آور و بی‌روح، در قالب خرده داستان فیلم مطرح می‌شود. یاسی با حضور در کنار خانوادۀ دخترخاله و همسر و فرزندان مشهدی‌اش مجال میابد یخ ۳۰ ساله را درست و تدریجی آب کند و به بهانۀ کشف رمز عمیق پدر، شناختی اصیل از عناصر اصلی هویت ایرانی‌اش به‌دست آورد. درخلال اقامت در مشهد، دو بار پا به صحن امام رضا می‌گذارد (نه به حرم). اول‌بار با ذهنیتی آلمانی و غیر ایرانی-دینی و بار دوم با هویت ایرانی و به هدف درک و حل سؤال. بار اول برای مهندس صدری (مصطفی زمانی) که شاگرد و دوست پدرش بوده از داستان آخرین حضورش در حرم و گم‌شدنش و محو نقاره‌خانه گشتنش و پدری که او را دورادور می‌دیده تعریف می‌کند و در انتها، هم او بعد از ۳۰ سال و هم الکس سرگشتگی شیرینی را دوباره می‌چشند.

یاسی آهسته و آرام و البته بی‌میل، قدم در این سیر و سلوک می‌گذارد؛ او درمیابد سیستم‌عامل اصلی خودش و فرزندش، حتی باگذشت ۳۰ سال، بیشتر منطبق با فرهنگ، دین و هنر ایرانی‌ست. ورود به مشهد مجالیست برای دیدن ساز دوتار خراسانی، برای دیدن روابط گرم خانوادگی و مدرن و صحیح ایرانی و برای لمس دوباره تجربۀ عشق که سال‌ها با آن غریبه بوده. یاسی و خانواده‌اش در زمان جنگ ۸ساله، از شر بمباران به خانه خاله‌اش در مشهد پناه برده بودند و حالا، بعد از ۳۰ سال برای کشف رمز پدر، برای به دست آوردن نگاهی عمیق و دریافتن ارزشمندترین دارایی‌ها، او دومرتبه و ناخواسته به مشهد پناه می‌آورد.

در این فیلم نه خبری از صدای راوی هست و نه خبری از متحول‌شدن‌های لوسِ یک‌شبه. فیلم‌ساز تعمدا بین نوع تصویربرداری و میزان سن مشهد و تهران و آلمان تفاوتی قائل نمی‌شود؛ و هیچ پلانی از زیارت داخل حرم نمی‌بینیم، اما هم مهندس که فردی به‌روز و شیک و امروزیست و هم دخترخاله‌اش که خیلی دربند پوشاندن موهای سرش نیست و معلم و مادری پویاست، رابطه‌ای عمیق و توام با احترام به حرم امام رضا (ع) که نمادی از هویت دینیِ ایرانیان است، دارند.

فیلم‌نامه به‌قدر لازم پویایی و تعلیق دارد که تماشاگرش را تا به انتها میخکوب و راضی نگه دارد اما برای من مهم‌ترین عنصر قابل‌تقدیر این فیلم، پردازش بدون اغراق و بدون احساس‌گرایی‌های رایج نسبت به هویت ایرانی بود. صد حیف که ۹۹ درصد افرادی که با من به تماشای فیلم آمده بودند، با پایان فیلم وشروع تیتراژ پایانی، به‌رسم عادتی غلط و کمی بی‌ادبانه، سالن را سریع ترک کردند و از صدای محمد معتمدی و ملودی مسعود سخاوت دوست که به‌احتمال‌زیاد بابت یکی از فیلم‌های امسالش، برنده سیمرغ است، بی‌بهره ماندند. شعیبی با فیلم پخته و غیرافراطی‌اش، دِین خود را نه‌فقط به حرم و امام رضا (ع) که به معماری، به آیین‌های ریشه‌دار و به انسان ایرانی ادا کرده و سعی داشت تعریفی دوباره از طعم خوش اصیل بودن ارائه کرده باشد.»

انتهای پیام/

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است