«ساعت بغداد» رمان شهد الراوی در ایران منتشر شد | پایگاه خبری صبا
امروز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۳۹

«ساعت بغداد» رمان شهد الراوی در ایران منتشر شد

رمان «ساعت بغداد» نوشته شهد الراوی با ترجمه هدی تیزمغز به همت انتشارات آرادمان به چاپ رسید.

به گزارش صبا، «ساعت بغداد» عنوان رمان شهد الراوی است که به‌تازگی با برگردان هدی تیزمغز از زبان عربی به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

این اثر ادبی که در سال ۲۰۱۶ نامزد جایزه «من ‌بوکر» عربی شد و در سال ۲۰۱۸ نیز به‌عنوان کتاب برگزیده جایزه بین‌المللی «ادینبرو» انتخاب شد، در فضایی دراماتیک و استعاری، داستان دختری را روایت می‌کند که با خانواده، در بهشت خود، زادگاهش بغداد، زندگی می‌کند؛ تا آنکه سایه‌ی جنگ و پس از آن، تحریم‌های آمریکا، ذره ذره بهشت او و همسایگان دلبندشان را فرو می‌ریزد، تا جایی که خانه دیگر جای زیستن نیست…

هرچند نویسنده رمان درباره اثر خود گفته است که رخدادهای این داستان، محله و شخصیت‌ها، قصه‌گو و دوستانش و زندگی‌شان، تماما برآمده از رؤیاها و خیال است که سعی کرده‌اند در واقعیت گام بردارند، می‌توان گفت، «ساعت بغداد» سرنوشت مشترک و محتوم همه انسان‌هایی است که بر اثر شرایطی تحمیلی، مجبوراند که خانه خود را ترک کنند و زیستن در سرزمینی دیگر را بیازمایند.

این اثر معروف، پیشتر نیز به زبان فارسی ترجمه شده بود اما این‌بار با برگردان هدی تیزمغز، به‌طور مستقیم از زبان اصلی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات آرادمان، در ۲۲۷ صفحه به بهای ۶۹ هزار تومان منتشر و به بازار نشر عرضه شده است.

در بخشی از این رمان آمده است: «آن‌وقت معنی این‌ را که خانواده‌ای از محله مهاجرت می‌کند، نمی‌دانستم. به این‌طور صحنه‌ها عادت نکرده بودیم. آن وقت، تحریم‌ها به سختی تحریم‌های سال‌های پیش رو نبود.

دیروز، تصادفی شنیدم که مادرم با مادر نادیه درباره تحریم گفت‌وگو می‌کند ولی دقیق به گفت‌وگویشان گوش ندادم. آن روزها کلمه تحریم را بارها شنیدم و از آن بدم آمد. به خاطر همین کلمه نباید از خانواده‌هایمان چیز زیادی درخواست می‌کردیم و اگر نه، خلقشان تنگ می‌شد. به سبب تحریم، مادرم آسایشی را که به آن عادت کرده بود، از دست داد و از ملالت زندگی شکایت می‌کرد و دوست نداشت که چیزی از او بخواهیم، حتی یک چیز ساده، مثل یک کلمه. تصور کنید، مادرم حتی از یک کلمه خسته می‌شد. پدرم بسیار خاموش و ساکت شده بود و بیشتر وقت‌ها به سقف پذیرایی خیره می‌ماند و گویی اولین‌بار بود که پنکه سقفی را می‌دید. دیگر خیلی کم از خانه خارج می‌شدیم. امسال تابستان به دریاچه حبانیه نمی‌رویم و به گردش‌های دور نمی‌رویم.

ماشین سیاه حرکت کرد، خانه ابونزار خالی ماند و به‌سرعت گرد و غبار رویش را پوشاند و درختانش احساس افسردگی را منتقل می‌کردند. یک زنجیر آهنی بلند دورِ دربسته شده بود که ظاهری اندوهگین را به نمایش می‌گذاشت. مهاجرت کرده بودند و از ظاهر درختان و نیز افسردگی دیوارها می‌فهمیدی که آنها دیگر باز نخواهند گشت…»

انتهای پیام/

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است