زنی از بلوچستان ایده نمایشنامه جدیدم‌ست/ دیگر قصه نمی‌گویم از حال مردم کف خیابان می‌گویم | پایگاه خبری صبا
امروز ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۰۰:۱۹
نویسنده نمایش «مرز» در گفتگو با صبا:

زنی از بلوچستان ایده نمایشنامه جدیدم‌ست/ دیگر قصه نمی‌گویم از حال مردم کف خیابان می‌گویم

حمیدرضا اسدزاده ضمن صحبت درباره نمایش «مرز» و جایگاه نویسندگان در کشور، از آماده‌سازی نمایشی درباره مشکلات مردم بلوچستان خبر داد.

حمیدرضا اسدزاده نویسنده نمایش «مرز» درباره تازه‌ترین نوشته‌اش که با عنوان «مرز» به کارگردانی امید اولیایی به درخواست مخاطبان برای بار دوم و آخر از تاریخ ۳۰ اردیبهشت تا ۳ خرداد ماه ۱۴۰۰ روی صحنه عمارت «نوفل لوشاتو» رفته بود، در گفتگو با خبرنگار تئاتر خبرگزاری صبا توضیح داد: کلیت داستان برگرفته از یک تئوری جامعه شناسی به نام اخته‌سازی روانی بود که به وضعیت زندگی گرگ‌ها در طول تاریخ اشاره می‌کند. گرگ آلفا در گله گرگ‌ها معمولا همه کاره و همه کارها به تنهایی زیر نظر این گرگ است و بقیه گرگ‌های نر صرفا بقای گله را در درگیری‌ها، شکار کردن‌ها و امور دیگر به عهده دارند. معمولا بسیاری از گرگ‌ها بعد از مدتی دیوانه می‌شوند و از گله جدا شده و فرار می‌کنند که این‌ها همان گرگ‌هایی هستند که به روستا یا جاهای دیگر می‌روند و کشته می‌شوند.

به گفته وی، چون معمولا گرگ‌ها گله‌ای زندگی می‌کنند، اگر گرگی تنها حرکت کند اصطلاحا به او گرگ اخته می‌گویند.

او ادامه داد: این بحث جامعه‌شناسی به زندگی کشورهایی که از نظر اقتصادی وضعیت خوبی ندارند اشاره می‌کند. در این کشورها هر کسی که شرایطش را داشته باشد تصمیم به مهاجرت می‌گیرد و ایران هم یکی از این کشورهاست. سابقا دانشجوهای زیادی بورسیه تحصیلی شده، برای تحصیل به کشورهای خارجی مهاجرت می‌کردند و بعد از دریافت مدرک به کشورشان برمی‌گشتند اما الان وضعیت فرق کرده‌است. بسیاری از مردمی که مهاجرت می‌کنند، دیگر به ایران برنمی‌گردند که شاید یکی از دلایل این مساله وضعیت اقتصادی مردم باشد. بسیاری از جوانان این مملکت حتی بدیهی‌ترین حقشان که داشتن یک خانه برای زندگی است، ندارند.

کولبران چاره‌ای بجز کولبری ندارند

نویسنده نمایش «از جهنم تا گولاگ» درباره محتوای نمایش «مرز» اذعان کرد: این نمایش، داستان سرباز مرزبانی را که فوق‌لیسانس جانورشناسی دارد و در پستی و بلندی‌های زندگی از یکی از دانشگاه‌های کانادا بورسیه تحصیلی شده و برای مهاجرت از کشور، به خدمت سربازی آمده‌است، از زبان خود او به صورت مونولوگ روایت می‌کند. این سرباز طی داستان، ماجرای اخته‌سازی روانی را برای ما تعریف می‌کند. این سرباز در آنجا با یک کولبری به اسم فرهاد آشنا می‌شود و به روستای او می‌رود و در آنجا عاشق خواهر فرهاد می‌شود. بعد از آشنایی با فرهاد اتفاقاتی می‌افتد که این سرباز نه تنها مهاجرت نمی‌کند بلکه به یک جنون می‌رسد و در کوه‌های غرب کشور ماندگار می‌شود و به سیگارفروشی در مسیر کولبران روی می‌آورد. فرهاد بر اثر یک تیراندازی اشتباه سرباز مرزبان کشته می‌شود و بعد از او خواهر فرهاد هم روزی که به جای برادرش کولبری می‌کرد، در حمله ارتش ترکیه به اقلیم کردستان عراق اسیر می‌شود و سرباز داستان ما انگار همه کس و کارش را از دست می‌دهد.

اسدزاده درباره اینکه اطلاعات لازم برای نوشتن داستان زندگی کولبران را از کجا کسب کرده‌است، گفت: من سابقه خبرنگاری دارم و در آن دوران با اینکه مشغول به فعالیت در سرویس فرهنگی بودم از اخبار سرویس‌های دیگر مثل اجتماعی و سیاسی هم باخبر می‌شدم. من می‌دانستم که کولبری کاری است که از سر فقر اقتصادی و نبود مشاغل مناسب انجام می‌شود. کسانی که این کار را انجام می‌دهند حتی اگر قاچاق هم بکنند و عملشان قانونا خلاف باشد، چاره‌ای جز این کار ندارند.

ما مردم مقصر هستیم

او ادامه داد: مدتی بود که مساله کولبران برایم مطرح بود و می‌خواستم راجع‌به این قشر چیزی بنویسم تا اینکه ۲ سال پیش، بعد از مرگ فرهاد خسروی، فرهادی که از روی فقر و نداری در ۱۴ سالگی لای برف‌ها دفن شده بود، این مساله برایم پررنگ‌تر شد و شروع به نوشتن این متن کردم. برای نوشتن نمایشنامه‌ام از فرهاد الهام گرفتم و قهرمان قصه من فرهاد کولبر است. فرهادِ قصه من ازدواج کرده‌بود، بچه‌دار شده‌بود اما فرهاد خسروی اگر آن روز در برف گیر نمی‌کرد فقط تا آخر عمرش مجبور بود مانند بقیه کولبران با همان شرایط اقتصادی بار بکشد.

نویسنده نمایش «مرز» تصریح کرد: سرنوشت کولبران طوری‌ست که اگر جلویش گرفته نشود آدم‌ها همانند گرگِ گله که هیچ اختیاری ندارد، محکوم به همیشه انجام دادنش هستند. در این مساله تاکید می‌کنم که مقصر، ما مردم هستیم. ما باعث شده‌ایم که تعدادی از هم‌وطنانمان ناچار می‌شوند فقط برای گرسنه نماندن جانشان را به خطر بیندازند و این ما هستیم که باید کاری برای آن‌ها انجام دهیم.

اسدزاده توضیح داد: من برای نوشتن این متن خیلی تحقیق کردم و با مطالعه‌ای که راجع‌به فرهنگ و جوامع کُرد کردم، نکاتی را از فرهنگ‌شان استخراج کردم که برای این قشر از جامعه جذاب و قابل درک است. وقتی مخاطبان کُردزبان بابت پرداختن به این موضوع از منی که کُرد نیستم، به زبان کُردی تشکر می‌کنند و با فهمیدن اینکه من کُرد نیستم، جا می‌خورند، یعنی کارم را درست انجام داده‌ام و توانسته‌ام به فرهنگ کُرد نزدیک شوم اما طوری متعجب می‌شوند که انگار فراموش کرده‌اند ما همه هموطن هستیم. کسانی که در برف و یخ از آن کوه‌ها بالا و پایین می‌روند برادران ما هستند و درد آن‌ها درد ماست.

برای جذب تماشاگر هیچ تبلیغ خاصی نکردیم

او درباره چگونگی انتقال پیام نمایش به مخاطب، اظهار کرد: من باید طوری متن بنویسم که این متن تماشاچی را تحریک به انجام کاری نسبت به شرایط بکند. من اگر یک شخصیت کولبر را روی صحنه می‌آوردم، یعنی درحالی که من زندگی راحتی در تهران دارم، به وسیله سختی زندگی آن فرد برای خودم اعتبار جمع می‌کنم. قهرمان من و نماد مرد ایرانی به نظر من همان دستفروش کنار پیاده‌رو و همان کارگر فصلی سر میدان هستند، یا همان کولبری‌ست که در برف و باران جانش را به خطر می‌اندازد که زن و بچه‌اش گرسنه نمانند. من ترجیح دادم قهرمانم را که در این نمایش یک کولبر است، روی صحنه نیاورم که مخاطبانم را به گریه بیندازم؛ همه پیامی را که می‌خواهم به مخاطبانم منتقل کنم از طریق مونولوگ سربازی که تصادفا برای خدمت از تهران به منطقه کُردنشین رفته‌است، ارائه دادم.

نویسنده نمایش «مرز» به چگونگی استقبال مردم از نمایش اشاره و تصریح کرد: این نمایش برای بار دوم بود که به درخواست مخاطبان روی صحنه رفت. من از نوشته خود دفاع نمی‌کنم و فقط زمانی حق دارم بگویم کار من درست انجام شده که واکنش مورد انتظارم را در مخاطبانم ببینم. نمایش «مرز» در ابتدا با نام «اخته» به اداره‌کل هنرهای نمایشی ارائه کردیم اما به دلایلی این اسم رد شد اما چون دیدم که خود تماشاگران با اظهارنظراتی مانند «من دیگه نمی‌خوام یه گرگ اخته باشم و فرار کنم» پیام من را دریافت کرده‌اند، فکر می‌کنم کارم را درست انجام داده‌ام.

اسدزاده عنوان کرد: نمایش «مرز» به بازیگری و کارگردانی امید اولیایی که در عرصه تئاتر خیلی حرفه‌ای است و آینده خوبی دارد ولی با اینکه الان شخص شناخته شده‌ای نیست، از بسیاری از نمایش‌هایی که با استفاده از بازیگران چهره و کارگردانان شناخته شده روی صحنه‌ هستند، بهتر مورد استقبال قرار گرفته‌است. این نمایش علاوه بر شکل مونولوگی که طرفدار خیلی کمی دارد، بدون اینکه تبلیغ درست و حسابی داشته باشد، در اولین مرحله اجرایش در اسفندماه ۹۹ با ظرفیت کامل روی صحنه می‌رفت و ما با تبلیغات دهان به دهان و بدون استفاده از بازیگر چهره، دکور و تبلیغ خاصی توانستیم به نتیجه زحمت گروه برسیم.

فقط نویسنده ایرانی‌ست که از درد جامعه‌اش می‌گوید

او به جایگاه نویسندگان در جامعه اشاره کرد و گفت: منِ نمایشنامه‌نویس هنوز نتوانسته‌ام بعد از چند سال یکی از نوشته‌هایم را چاپ کنم چون ناشر از من پول می‌خواهد. من هستم که درد جامعه را روی صحنه تئاتر به سیاستمدار، روشنفکر و مردم عادی مثل خودم نشان می‌دهم. این منم که صدای جامعه‌ هستم. من چرا نباید سهمیه کاغذ داشته باشم؟

نویسنده نمایش «مرز» افزود: اینکه من نمی‌توانم نوشته‌هایم را منتشر کنم، باعث شده مردم سراغ متن‌هایی را که برای بار هزارم دارند اجرا می‌شوند، بگیرند. استفاده از متن‌های خارجی بد نیست اما باعث شده مردم از میان متن ایرانی و متن خارجی، متن یک نویسنده خارجی را انتخاب کنند. با اینکه متن بسیاری از نویسندگان خارجی جهان‌شمول هستند اما ریشه در جهان و جامعه خودشان است. یک نویسنده ایرانی‌ست که می‌داند زبان فارسی چیست، خیام کیست، درد و ایراد مردم ایران چیست و درباره آن‌ها می‌نویسد.

نویسنده در این مملکت هیچ اجر و قربی ندارد

اسدزاده با بیان اینکه باید به ادبیات نمایشی قدرت داده شود، تشریح کرد: در آن زمان که ستارخان برای ایجاد انقلاب مشروطه راهی تهران شد، ۹۰ درصد قشون همراهش سواد نوشتن آزادی را روی کاغذ نداشتند اما آزادی را برای ما به ارمغان آوردند. مردم امروز چی؟ ما هنوز مردم دوره قاجار هستیم با این تفاوت که خواندن و نوشتن بلدیم اما عزت یک سری کلمات از بین رفته‌است. با وجود استبداد، کلماتی مثل آزادی، دموکراسی، رای و جمهوریت برای ما بی معنی شده‌اند. نویسندگان مدافع کلمات هستند و کلمات را به مردم هدیه می‌دهند. تنها ادبیات نمایشی‌ست که می‌تواند مردم را به روزهای اول برگرداند و در این مسیر راهنمایی‌شان کند. با توجه به طرفداری مردم از افراد بی‌ارزش هر روز سطح فرهنگی ما پایین‌تر می‌آید. دلیلش این است که همه درها به روی نویسندگان بسته است. ادبیات است که به مردم مسیر را نشان می‌دهد و مجابشان می‌کند، مسیر درست را پیش بگیرند.

او ضمن مقایسه جایگاه نویسندگان زمان مشروطه با نویسندگان الان، بیان کرد: در ابتدای مشروطه ادبیات جایگاه بالایی داشت. در آن زمان اکثر افرادی که در کرسی مجلس می‌نشستند ادیب بودند؛ علامه دهخدا، ملک‌الشعرای بهار، عارف قزوینی، میرزاده عشقی و … این‌ها همگی یا شاعر بودند یا نویسنده. مردمِ الان ترجیح می‌دهند کار خارجی ببینند و مانند خارجی‌ها رفتار کنند که باعث می‌شود از اطراف خودشان غافل شوند. در حال حاضر تاریخ و سرزمین ما بی ارزش شده‌است و به چاه بی هویتی فرو می‌رویم؛ بله در جامعه ما نویسنده بی ارزش شده‌است!

داستانی برگرفته از واقعه تجاوز به زن بلوچستانی

نویسنده نمایش «مرز» به پروژه جدید خود اشاره کرد و گفت: سال گذشته نماینده چابهار گفته بود که «بیوه زنی عفیفه که شرافت انسانی او از من و رئیس جمهور بیشتر بود، برای تامین آب آشامیدنی فرزندانش تن فروشی و بعد خودکشی کرد» و این اتفاق از آن موقع مثل شیشه خرده در سر من است. مرگ و قتل هر آدمی غم‌انگیز است اما این مردم به یک سری چیزها طور دیگری اهمیت می‌دهند. هیچ‌کس راجع‌به بحث مورد تجاوز قرار گرفتن زن بلوچستانی چیزی نگفت، انگار مرگ آدم‌های فقیر برای‌مان مهم نیست، انگار ثروتمندان انسان‌تر هستند. نه اینکه ثروت بد باشد اما در این مملکت مرگ فقرا مهم نیست، نبود آب در سیستان و بلوچستان مهم نیست، بازوی قطع شده کودکان در سیستان و بلوچستان به دلیل حمله «گاندو» مهم نیست، نبود مدرسه و کار در کردستان مهم نیست. ما ایرانی‌ها داریم از هم دور می‌شویم!

اسدزاده ادامه داد: پس از اتفاقی که برای زن بلوچستانی افتاد شروع به نوشتن درباره این اتفاق و وضعیت معیشتی مردم سیستان و بلوچستان و میزان سختی که تحمل می‌کنند، کردم. قصد دارم این نمایش را در مرداد ماه سال جاری روی صحنه ببرم. البته متن نمایش را هنوز به اداره‌کل هنرهای نمایشی نداده‌ام اما سعی کرده‌ام نمایشی باشد که برای مخاطب جذابیت دارد.

دیگر دلم نمی‌خواهد قصه بگویم!

او اذعان کرد: نکته اینجاست که اگر این داستان را برای یک نویسنده آلمانی یا انگلیسی تعریف کنید، شاید هیچ‌وقت نخواهد برای نوشتنش قلم به دست بگیرد ولی این من هستم که به عنوان یک ایرانی آن را می‌نویسم و پرداختن به چنین موضوعاتی از کشورم را برای خودم وظیفه می‌دانم اما آیا من فرصت این را دارم که کاری را چاپ بکنم؟ خیر؛ من باید ۲۰ میلیون هزینه کنم که ۳۰۰ نسخه از کارم منتشر شود. این چیزها نشان می‌دهند منِ نویسنده چقدر در جامعه خودم ارزش دارم.

نویسنده نمایش «مرز» درباره هدف از به نمایش گذاشتن این نمایش، اعلام کرد: ما نمایش «مرز» را روی صحنه آوردیم که برای مردم از مردممان بگوییم. شاید خیلی اذیت و با بی‌توجهی مواجه شدیم اما کارمان را انجام دادیم و امیدواریم در درجه اول روی من و گروهم و بعد تماشاچیان تاثیر دلخواه را بگذارد و دیگر نتوانیم راحت از کنار درد مردم رد شویم.

اسدزاده تاکید کرد: من می‌دانم هنر انجام کار سیاسی نیست، من هم کار سیاسی نمی‌کنم بلکه من فقط بدیهیات و تصاویری را که در خیابان‌ها می‌بینم روی صحنه می‌برم. شاید مردم وقتی این مسائل را در خیابان می‌بینند، متوجه قضیه نمی‌شوند و با دیدن آن‌ها روی صحنه بهتر بتوانند شرایط را درک کنند. وقتی زنانی را می‌بینم که سرشان در سطل زباله است برای خودم آرزوی مرگ می‌کنم. ما یک روزی برای مردانی که آشغال جمع می‌کردند، غصه می‌خوردیم اما الان زن زباله گرد برای ما عادی شده‌است. ملت ما وفاداریشان را به دولت و سرزمین‌مان در هشت سال دفاع مقدس ثابت کردند اما من با دیدن وضعیت معیشتی مردم احساس می‌کنم الان انگار دولت نمی‌خواهد به مردمی که هشت سال جنگیدند وفادار باشد!

او در پایان خاطرنشان کرد: من بلدم قصه بنویسم، بارها نوشته‌ام، از فرهنگ‌های مختلف هم نوشته‌ام و موفق شده‌ام ولی الان دیگر دلم نمی‌خواهد قصه بگویم بلکه دلم می‌خواهد آن چیزی را که در کف این خیابان‌ها می‌بینم دوباره به مردم نشان دهم تا وضعیت هموطنانمان را بهتر حس کنند.

پریسا منیر

انتهای پیام/

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است