«سرکوب» داستان زوال یک خاندان است/ خاطرات خانه‌ مردگان | پایگاه خبری صبا
امروز ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۳۹

«سرکوب» داستان زوال یک خاندان است/ خاطرات خانه‌ مردگان

یک منتقد با نگاهی به فیلم در حال اکران «سرکوب» به بررسی فیلمنامه و شخصیت پردازی های آن پرداخته است.

به گزارش خبرگزاری صبا، مائده مرتضوی نویسنده و مترجم درباره فیلم «سرکوب» ساخته‌ رضا گوران یادداشتی نوشته و در اختیار صبا قرار داده است.

متن یادداشت بدین شرح است: «یک خانه، یک مادر و سه خواهر؛ این‌ها اولین مواجهه‌ی‌ تماشاگر «سرکوب» با این فیلم است. اولین چیزی که تماشاگر در سرکوب با آن مواجه می‌شود خانه‌ای به ظاهر خلوت است اما این خلوتی دیری نمی‌پاید و با آمدن دخترانی که از همان ابتدا ما را  به یاد«سه خواهر» از چخوف می اندازند مخدوش می‌شود.

سرکوب بیش از هر چیز دیگری قصه‌ی زوال یک خاندان است. زوالی خودخواسته به دست دخترانی که شیفته‌ی رفتن و پایان‌اند. قیام دختران علیه پدر به مثابه‌ی استبداد موضوعی است که همواره دست‌مایه‌ی ساخت فیلم‌های بسیاری قرار گرفته است و سرکوب شکل دیگری از این قیام است؛ قیامی که زوال را در پی خود دارد.

کاراکتر کلیدی سرکوب پدری است که حضور ندارد و از دیده‌ها و شنیده‌های دیگران کم‌کم به تصویر کاملی از او می‌رسیم و «پرویز»ی که در انتهای فیلم می‌شناسیم با قضاوتی که در ابتدا از او داشته‌ایم به کلی متفاوت است. نقطه‌ی قوت این فیلم نیز همین است یعنی حرکت عرضی کاراکترها و در نهایت تغییر تدریجی آنان که حقیقت را برای تماشاگر برملا می‌سازد.

در پانزده‌ دقیقه‌ی ابتدایی فیلم با سیلی از اسامی مختلف از زبان پرستارِ مادر بیمار خانواده (با بازی باران کوثری) روبه‌رو می‌شویم؛ پریا، پریسا، خسرو، پرویز و… و رفته‌رفته به شناختی کافی از هر کدام در ادامه می‌رسیم. نکته‌ی اصلی اینجاست که این شناخت  تماما از طریق دیالوگ‌ها و کنش‌های متقابل به تماشاگر داده می‌شود و کمتر کاراکتری از زبان و تصویر خودش به ما شناسانده می‌شود. در حقیقت رضا گوران سه دختر خانواده را به مثابه‌ی آینه‌هایی در مقابل هم قرار داده تا در نهایت در این آینه‌های نه چندان صاف و صیقلی تصویر واقعی و کامل این خانواده را به تماشاگر بازتاب دهد. دعوای بین خواهران بزرگتر (با بازی الهام کردا و سارا بهرامی) گویای روابط هر یک با مادر خویش و میزان احساس مسئولیت‌شان در مواجهه با بیماری اوست و عصیان خواهر کوچک‌تر(با بازی پردیس احمدیه)  که در ظاهر او نیز به وضوح پیداست در تقابل با آن‌ها رفته رفته نمود پیدا می‌کند.

در پرده‌ی دومِ سرکوب، دعوا بر سر چرایی رفتن و نماندن در کنار پدرومادر است و فیلم‌ساز برای روایت ریشه‌ی این بحران دوربین را در کنار پرستار خانواده که نقش ناظر را دارد قرار داده و تماشاگر از زاویه دید پرستار  با مشکل اصلی این افتراق که پدر است، مواجه می‌شود. اصرارهای پرستار به خواهران عاصی برای برقراری تماس با پدری که چند روزی است رفته و نشانی از او نیست هم ترفندی هوشمندانه است برای هر چه بیشتر برملا شدن دلیل این نفرت.

فیلم‌ساز که سابقه‌ی درخشانی  در طراحی صحنه‌ی تئاتر دارد، از درودیوار خانه هم برای معرفی کاراکترهایش به خصوص پدر غایب خانواده کمک می‌گیرد و غیابی به مثابه‌ی حضور می‌سازد تا جایی که کارکرد این ترفند را در دیالوگی از زبان خواهر کوچکتر می‌شنویم که چیزی شبیه این می‌گوید: «من فکر می‌کنم که بابا نرفته و هنوز در یکی از اتاق‌های این خانه پنهان شده است و همه چیز را می‌بیند.»

فوکوس کردن روی پرده و پنجره و نماهای باز زیادی که از اتاق‌ها و آشپزخانه و باقی خانه می‌بینیم همگی بر غیاب کسی اشاره دارد که حضورش همیشه فضای زیادی را اشغال می‌کرده است و عرصه را بر دیگر اعضای خانواده آنقدر تنگ. اتاقی که خواهر وسطی در آن پناه می‌گیرد تا با مرد موردعلاقه‌اش صحبت کند پر از پوشه و کاغذ و زونکن است، پر از پرونده‌هایی که در انتهای فیلم هم همانطور بسته و سربه‌مهر توسط دوست و همکار پدر (با بازی جمشید هاشم‌پور) از آن خانه بیرون برده می‌شوند.

تمام نماهای سرکوب داخلی‌اند و این امر بر خفقان حاکم بر خانه و خانواده بیشتر دامن می‌زند. چیزی در این خانه اتفاق افتاده که فراموش نشده و همین فراموش نکردن است که زوال این خاندان را رقم می‌زند. تنها کاراکتر به ظاهر رام و پذایرای فیلم مادری (با بازی درخشان رویا افشار) است که گرفتار نسیان و آلزایمر شده است. در اینجا مرض در حکم شفا است و فراموشی است که به داد مادر رسیده تا بخش اعظمی از فاجعه‌ای که کینه‌ی دختران را نسبت به پدر رقم زده، در خاطرش نماند.

فیلم‌نامه‌ی سرکوب از نوع زایشی است و درام از دل خرده ماجراهای فیلم است که بیرون می‌زند و دایره این درام در انتهای فیلم و به دنبال هم قرار گرفتن نقاط عطف داستان کامل می‌شود.

قصه‌ی سرکوب با زنان حاضر و مردان غایب کامل است اما فیلمساز از این قاعده تخطی کرده و با وارد کردن دو بچه که اساسا هیچ کاربردی در خلق و بسط درام فیلمنامه ندارند به شدت به ساختار خود لطمه زده است. کارکرد یک کودک مبتلا به اوتیسم که نمی‌تواند حرف بزند به جز تاکید بر سیاه‌بختی خواهر بزرگتر و سکوتی که فیلم‌ساز نمی‌خواهد به این زودی ها شکسته شود چون می‌ترسد قصه اش لو برود به راستی چیست؟

کارکرد دختربچه ای با ظاهر اگزجره و موهایی حنایی شبیه مادر خود که در انتهای فیلم به ناگاه از پشت در نمایان می‌شود آیا چیزی به جز ارائه کلیشه‌های سریال‌های مناسبتی تلویزیون است و آن بارانی که به ناگاه می‌بارد تا مثلا همه چیز را بشوید و ببرد؟

سرکوب را اگر جدا از پایان‌بندی و ناکارآمدی کاراکترهای کودکش در نظر بگیریم فیلمی است قابل احترام که با تکیه بر فضا و دیالوگ توانسته مفهوم نسبتا عمیقی مانند زوال را منتقل کند.

انتهای پیام/

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است